بحران جهانی

«تاریخ جهان» چگونه باید به زیست آینده زمین بیندیشد؟

علیرضا عسگری، کارشناس تاریخ جهان
معتقدم که یک تحصیلکرده تاریخ جهان باید همت خود را بر بحران اندیشی بگذارد. مسائل بسیار عاجل تری برای اندیشیدن وجود دارد. در این نوشتار می کوشم تا نقشه ی راهی ترسیم کنم جهت چگونه به آینده اندیشیدن.
اولین بحرانی که یک تاریخ اندیش که دغدغه «تاریخ جهان» دارد باید آن را در سرلوحه کار خود قرار دهد، بحران زیست محیطی زمین است. در دل این بحران، مساله منابع آبی جهان قرار دارد....

آدینه ۲۳ فروردین ۱۳۹۸
امروزه در زبان فارسی کتاب های زرد و عامه پسند تاریخی کم نیستند، معضلی که بحران تاریخ اندیشی باید بنامیم آن را چراکه تاملات سرسری در باب تاریخ، ذهن آدمی را دچار کژفهمی می کند. یکی از بحث برانگیزترین و پرفروش ترین و البته «زردترین» این آثار کتاب «انسان خداگونه» نوشته یووال نوح هراری است که با دو ترجمه در بازار کتاب ایران معروف شده است. جدای از انتقادات جدی که به نویسنده و کتاب پیشین او – انسان خردمند- وارد است اما خلاصه بگوییم که «انسان خداگونه» فانتزی اندیشی و نه تاریخ اندیشی در باب آینده ای علمی – تخیلی است که حدس زده می شود برای بشر در راه باشد. ما در دنیایی می زییم که با بحران های گوناگونی روبروست. قرن بیست و یکم را چه باید نامید؟ عصر اطلاعات؟ عصر ارتباطات؟ عصر تکنولوژی؟ یا عصر بحران؟
شاید عنوان آخر در مقایسه با قرن ویرانگر بیستم عجیب بنماید، حداقل تا امروز که نوزده سال از قرن حاضر می گذرد شاهد جنگ جهانی نبوده ایم اما واقعیت امر آن است ما با جنگ های بدتری سر و کار داریم؛ با بحران ها. این بحران ها طیف گسترده ای را در بر می گیرند؛ بحران زیست محیطی، بحران کره زمین، بحران اقتصاد سرمایه داری، بحران اقتصاد جهان سوم، بحران های سیاسی، بحران های اجتماعی، بحران هویت مدرن، بحران فرهنگ بومی و ملی برابر جهانی گرایی، بحران تروریسم و دیگر بحران ها. فشاری که این مجموعه ی بحران زا بر پیکره دولت ملت های کنونی وارد می کند کم از یک جنگ جهانی نیست؛ می طلبد که هر جامعه ای خردمندانه با انواع بحران ها روبرو شود و آنها را مدیریت کند. گرم شدن کره زمین مصائب زیست محیطی جبران ناپذیری برای تمام ساکنان این کره خاکی در پی دارد، تزلزل های اقتصادی چه در جهان سرمایه داری چه در جهان سوم می تواند منجر به رکود، تورم، بیکاری و افت تولید شود، نابه سامانی اقتصادی می تواند منجر به نابه سامانی اجتماعی، خانوادگی و فردی گردد، دنیای مدرن با انگاره هایش در ستیز با هویت های بومی و سنتی قرار می گیرد، جهان گرایی، ملت ها را به مبارزه می طلبد، تروریسم می تواند ناامنی و آشوب حاکم کند و کودتاها و انقلابات مسیر توسعه جوامع را پیش و پس نماید.
جامعه ارتباطی و اطلاعاتی قرن بیست و یکم آن جامعه یکدست تر اوایل قرن بیستم نیست و فناوری ارتباطی مانند اینترنت می تواند منجر به چندفرهنگی یا تنش فرهنگی شود. همین اکنون یک نمونه از بحران سیاسی را در آفریقا می بینیم؛ سقوط عمر البشیر و بوتفلیقه در سودان و الجزایر، بحران سیاسی دیگر مساله برگزیت و جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپاست، چنانکه جنگ سرد روسیه و آمریکا هنوز ادامه دارد. پس با توجه به وضع فعلی بشر نمی توان با نویسنده «انسان خداگونه» همدل بود که آینده ما شانس بیشتری دارد تا به فضای سایبورگی و فناوری زده شده ای برود که در آن بیماری ها ریشه کن شده، ربات ها بیشتر کارهای انسانی را برعهده دارند و آرمان شهرهای فانتزی جای دنیای کنونی را گرفته است. از نظر «تاریخ اندیشی» کتاب مزبور ارزشی ندارد چرا که بیانگر آمال و آرزوها و خیال پروری های نویسنده در باب آینده است.
البته نه اینکه فناوری نتواند ما را به سمت آرمان شهرهای آینده رهنمون گردد، هم اکنون همان طور که خود کتاب شهادت می دهد، طرح ها و برنامه های بلندپروازانه ای در کشورهایی مانند آمریکا و ژاپن در جریان است تا «ابرانسان» آفریده شود اما مساله اینجاست که شانس رسیدن کره بحران زده ما به آن آرمان شهر چقدر است؟ من برخلاف هراری معتقدم که یک تحصیلکرده تاریخ جهان باید همت خود را بر بحران اندیشی بگذارد. مسائل بسیار عاجل تری برای اندیشیدن وجود دارد. در این نوشتار می کوشم تا نقشه ی راهی ترسیم کنم جهت چگونه به آینده اندیشیدن.
اولین بحرانی که یک تاریخ اندیش که دغدغه «تاریخ جهان» دارد باید آن را در سرلوحه کار خود قرار دهد، بحران زیست محیطی زمین است. در دل این بحران، مساله منابع آبی جهان قرار دارد. هم اکنون شاهدیم در همین کشور خودمان کمبود بارندگی در سال های گذشته چه تهدیدی برایمان بوده است. بحران آب در آفریقا آن قاره را نیز تهدید می کند. اساسا می توان آفریقا را «امپراتوری بحران» خواند. با وجود این، در دیگر کشورهای آب خیز جهان سوم نیز مساله دسترسی به آب پاکیزه آشامیدنی لوله کشی همچنان یک معضل بزرگ است. بدون حل کردن بحران آب به طور اساسی نمی توانیم آینده ای به برپایی آرمان شهرهای سایبورگی داشته باشیم. آب آلوده با خود بیماری های مسری می آورد که می تواند جمعیت زیادی را درگیر مریضی و مرگ نماید و هزینه گزافی بر دست دولت و سازمان های جهانی بگذارد. اساس پیشرفت تمدن به نظرم هنوزم دسترسی کافی و وافی آن تمدن به منابع سالم آب آشامیدنی و آب جهت تولیدات کشاورزی و صنعتی است. بعد از مساله آب، مساله گرم شدن کره زمین مطرح است.
افزایش گازهای گلخانه ای، گازهای صنعتی و تولید گرمای مصنوعی در سپهر زمین می تواند اثرات جبران ناپذیری داشته باشد. پشت پا زدن ایالات متحده آمریکا به توافقات زیست محیطی که نشانگر حماقت سرمایه دارانه آن کشور است می تواند لطمه ای اساسی به کنترل این بحران بزند. با بالا رفتن دمای زمین نه تنها هوای شهرهای بزرگ غیرقابل تحمل می شود بلکه با آب شدن یخ های و یخچال های قطبی، کشورهای بسیاری در معرض سیل و غرق شدن قرار می گیرند. مشاهدات اخیر دانشمندان در شمال کانادا نشان داده است که گرم و سرد شدن زمین سبب ترکیدن بافت خاک و سنگ شده که منجر به از میان رفتن خانه های و شهر می گردد. کانادا خط مقدم زمین در برابر اثرات گرمایش جهانی است. اگر این روند ادامه پیدا کند شاهد خواهیم بود که دهکده ها و شهرهای شمالی کانادا بدلیل نامناسب بودن بستر سنگی و خاکی مجبور به عقب نشینی می شوند و مناطق مسکونی تبدیل به ربع و اطلال و دمن. با آب شدن یخ های قطبی، سطح کلی آب اقیانوس ها افزایش پیدا می کند که مثلا می تواند جزیره انگلستان را در معرض سیل شدید قرار دهد. حتی آرمان شهر سایبورگی نیز نمی تواند در فضای بشدت متغیر آب و هوایی، بهشتی زمینی به وجود آورد. مساله سوم درباره زیست محیط زمین، بحث جنگل زدایی و بیابان زایی است. قطع بی رویه جنگل ها می تواند خطر سیل را افزایش داده و از سوی دیگر سبب شود جنگل ها که می توانند چونان سپری در برابر آلودگی هوا عمل کنند، دیگر به کمک انسان نشتابند. بیابان زایی و جنگل زدایی خطرات بالقوه بسیاری چونان فرسایش خاک، فرسایش محیط های مسکونی، لم یزرع شدن روستاها و شهرهای کوچک را در پی داشته باشد.
بشر در طی این چند هزار سال از درختان به عنوان منبع سوخت و ماده اولیه بهره برده است اما از انقلاب صنعتی به این سو، میزان جنگل زدایی با سرعتی بیشتر پیگیری شده است. البته روند جنگل زدایی از سده های میانه قوت می گیرد با این حال این مدرنیزاسیون بود که سرعت آن را بیشتر کرد. مساله چهارم به آلودگی صنعتی هوای شهرها باز می گردد. تولید بی رویه گازهای گلخانه ای و صنعتی چه به وسیله کارخانه جات چه خودروها، چهره کلانشهرهای دنیا را سیاه کرده است؛ امروزه تنفس بی ضرر در جایی مثل پکن یا نیومکزیکو غیر ممکن است. این آلودگی ها منشا بزرگ بیماری هایی چون سرطان و کوتاهی عمر هستند.
مساله پنجم به آلودگی آب های آزاد و اقیانوس ها مربوط می شود. مرگ بسیاری از جانداران بکر دریایی به دلیل آلودگی انسانی در آب های آزاد، اکوسیستم زمین را برهم زده است؛ چهره زیبای دریاها و اقیانوس ها اکنون ملوث به زباله های انسانی خطرناکی است که می تواند آلودگی خود را از راه غذاهای دریایی به انسان بازگرداند. اگر تنها همین پنج بحران زیست محیطی را در نظر بگیریم (که بزرگ ترین مقصران آنها ابراقتصادهایی چون آمریکا هستند) می بینیم که مدیریت انسانی در این قرن چه دشوار است. به این واقعیت ها باید واقعیت حماقت دولت ترامپ را نیز بیفزاییم که برای سودهای سرمایه دارانه خود، حاضر است زیست حتی نوادگانش را به مخاطره افکند (البته ترامپ شاید به ابرشهرهای سایبورگی هراری می اندیشد، جایی که فرزندانش در امن و امان خواهند بود و باقی جهان؟ چه اهمیتی دارد!) انسان امروز لازم نیست به «خداگونگی» بیندیشد، همین بحران زیست محیطی آن قدر خطرناک برای ادامه بقای ماست که چه بسی از «خداگونگی» به «بردگی» بیفتیم (همانند فیلم مکس دیوانه)
مساله دوم یک تاریخ اندیش باید «بحران اقتصادی جهان» باشد. سرمایه داری آمریکایی اکنون رو به افول است این را حتی از نوشته های سال های ۱۹۹۰ کسی مثل پل کندی نیز می توان فهمید که چگونه آمریکا در دنیای قرن بیست و یکم سروری بلامنازع پس از جنگ جهانی خود را از دست خواهد داد. البته مساله زمانی به بحران جهانی گره می خورد که افول ابرسرمایه دار غرب می تواند زنجیره ای از واکنش های مشابه در دنیای غرب و شرق داشته باشد. در خود آمریکا شکاف قشری روز به روز بیشتر می شود (و با آمدن ترامپ بدتر) در حالی که سرمایه داری به تولید بحران های ادواری خود ادامه می دهد. بحران سال ۲۰۰۸ یک نمونه آن است. اما همزمان با افول اقتصادی آمریکا از جایگاه اول رتبه بندی، ما شاهد رشد اقتصادی کشورهای قاره کهن هستیم؛ چین، هند، ژاپن، ببرهای آسیا. در کنار آن در اروپا آلمان از بحران اقتصادی چند سال پیش جان سالم به در برد و نشان داده است که کشوری است که می تواند به زودی حتی جایگاه اولی را کسب نماید. اما این افول و ظهور ها چه به ما می گوید؟ چرا باید نگران «بحران» در اقتصاد جهانی باشیم؟ مهم ترین دلیلش وابستگی زنجیره ای اقتصادهای دنیا به یکدیگر است. دقیقا به این دلیل که ما در عصر ارتباطات زندگی می کنیم باید از بحران های اقتصادی در هراس باشیم. بحران سال ۲۰۰۸ همانند ۱۹۲۹ نشان داد که چگونه نظام سرمایه داری در هم تنیده است و می تواند جهان را دچار بحران کند. ما باید نظاره گر قیمت جهانی نفت و ارزش بورس ها باشیم، باید ببینیم در جدال اقتصادی آسیای کهن با آمریکای نوپا چه می گذرد؟
از سوی دیگر، «شکاف جهانی» روز به روز بیشتر می شود. از سویی دنیای سرمایه داری شکاف خود کشورهای در حال توسعه را بیشتر می کند و در دل همان دنیا نیز میان قشرهای مختلف جامعه شکاف بیشتر می شود. این می تواند در همان نظام سرمایه داری به جنبش ها و اعتراضات علیه سرمایه داری و سیاست های اقتصادی دولت ها منجر شود و بحران اجتماعی تولید کند. کشورهای در حال توسعه نیز درگیر صنعتی سازی خویش هستند و باید بکوشند که در این دنیای پیچیده در هم تنیده برای بقا و سپس برتری تلاش کنند. در آسیا نیز این شکاف اقتصادی بسیار عریان است؛ ژاپن و اقمارش در برابر مثلا بنگلادش یا افغانستان. شکاف جهانی هرچه بیشتر شود، زمینه تنش های سیاسی و اقتصادی نیز بیشتر شده و خود نیز بحران زا می شود؛ کشورهای فقیر، کشورهای درگیر بحران اقتصادی، بر گرده اقتصاد جهانی فشار می آورند. امروز می بینیم که پیچ و مهره های نظام سرمایه داری به خوبی کار نمی کنند و اگر بحران زایی این نظام ادامه پیدا کند می تواند اثرات مهمی برجای گذارد. شکاف جهانی اگر ترمیم نشود، اگر جهان را اکثریتی فقیر و بحران زده فرا بگیرد، آرمان شهرهای سایبورگی باید همانند فیلم الیسیوم، به خارج از جو کوچ کنند!
سومین مساله مورد نظر ما، «بحران سیاسی» است. ما در عصر پساجنگ سرد به سر می بریم. اولین بحران جدی قرن بیست و یکم همان جنگ بالکان در دهه ۱۹۹۰ بود که بر سر دولت ملت های باقی مانده از اتحاد شوروی درگرفت. اما بحران بسیار جدی سیاسی که در ابتدای قرن رخ نمود، حملات تروریستی یازدهم سپتامبر و سپس حمله به عراق بود. اشغال عراق و افغانستان توسط آمریکا که خصوصا در عراق سبب ناامنی و فروپاشی نظام سیاسی و سپس خلق پدیده ای چون داعش شد نشان می دهد که باید مساله سیاست را جدی گرفت. تروریسم مدرن یک وجه مهم قضیه است. من چون هراری معتقد نیستم که تمام تروریسم مدرن تبلیغات است! این تروریست های داعشی و تکفیری، گرچه از رسانه های بصری و تبلیغات خوب استفاده کرده اند اما توانستند چندین سال در منطقه مهم جنوب غرب آسیا جنگ و درگیری ایجاد کرده، پای آمریکا را به منطقه ما بکشانند (البته خود مخلوق آمریکا هستند)، هزاران جنایت انجام دهند و حتی کشورهای غربی را نیز آسوده و آرام نگذارند. حتی اگر حرف هراری را بپذیریم، نفس تبلیغاتی بودن سر بریدن و بمب گذاری، پدیده وحشتناکی است که می تواند هر سرگشته ای را به خود جذب کند. تاریخ اندیش باید سراغ ریشه های تروریسم مدرن برود و البته نقشه راه به دست دهد که چگونه دولت ملت ها باید با این پدیده برخورد کنند؟ بحران های سیاسی دیگر، کودتاها و انقلابات هستند.
دیدیم که در سودان و الجزایر چگونه بحران و تنش سیاسی دولت را ساقط کرد. چند سال پیش شاهد بهار عربی بودیم. بریتانیا قصد دارد از اتحادیه اروپا خداحافظی کند. جنبش جلیقه زرد ها هر هفته فرانسه را می لرزانند. مردمان جنگ زده و فقر زده دسته دسته به اروپا مهاجرت می کنند. در برخورد با این موج، راست افراطی بعد از هفتاد سال قدرت می گیرد. جهان پیچیده است! هر تنشی، تنشی دیگر می آفریند و به آن دامن می زند. ما در قرن بیست و یکم باید به پرسش هایی بازگردیم: پرسش از دولت – ملت، پرسش از دموکراسی، پرسش از فاشیسم، پرسش از استعمار. باید بازگردیم و تاریخ انقلابات را حداقل از انقلاب باشکوه انگلستان تاکنون مرور کنیم. باید به سراغ متفکرانی چون لاک، هابز، ماکیاوللی و ابن خلدون برویم. باید راست افراطی را جدی بگیریم و دوباره به فاشیسم فکر کنیم و از همه مهم تر میراث شوم استعمار و جهان گشایی غربی ها را بازخوانی کنیم. در فضایی که می خواهند جهانی بشویم، باید از « ملت» و «دولت» و «تاریخ مندی» و «سنت» پرسش کنیم. باید فرهنگ ملی و میهنی و سنتی خودمان را بازبخوانیم و ریشه هایمان را بشناسیم.
چهارمین مساله ما، «بحران اجتماعی» است. بحران های اقتصادی و سیاسی و زیست محیطی می توانند منجر به تورم، رکود، بیکاری، نبود مسکن، فقر، بی خانمانی، سرخوردگی و تنش های فردی و خانوادگی شوند. بحران اجتماعی همچنین شامل بحران سلامت جهانی نیز هست. پیش از آنکه به آرمان شهرهای فانتزی – سایبورگی بیندیشیم، در این تامل کنیم که چرا شکاف جهانی در مساله سلامت و دسترسی به دارو وجود دارد؟ من پیشتر در روزنامه شهروند درباره تحلیل اجتماعی فیلم الیسیوم چنین نوشته بودم: « اما آنچه جدای از این تم اسطوره ای مرکز توجه فیلم است، مساله عدالت اجتماعی است. البته درباره این مفهوم از هزاران سال پیش تاکنون، فیلسوفان و متکلمان و ادبا، سخنان بسیاری گفته اند و تاکنون نیز مساله مهم و « مساله ساز» جوامع بوده است.
بنظرم تاکید اصلی فیلم بر امکانات درمانی و پزشکی به مساله بیمه های خدمات درمانی آمریکا باز می گردد. برخلاف اروپا، در آمریکا ( که وقایع فیلم نیز در آنجا رخ می دهد) تسهیلات کمتری برای همه اقشار جامعه در دسترسی به امکانات کامل درمانی و پزشکی وجود دارد و هزینه های پزشکی بسیار گران است. در سال ۲۰۱۴، موسسه خصوصی Commonwealth Fund نشان داد که گرچه ایالات متحده گران ترین نظام خدمات درمانی دنیا را دارد، اما عملکرد و کیفیت آن در مقایسه با کشورهای استرالیا، کانادا، فرانسه، آلمان، هلند، نیوزلند، نروژ، سوئد، سوئیس و بریتانیا بسیار ضعیف تر بوده است. اطلاعات نامه جهان سیا رتبه آمریکا را در مرگ نوزادان در وضعیت بحرانی نشان می دهد. الن نولته و مارتین مک کی در « برآورد سلامتی ملل: به روزآوری یک تحلیل قبلی» مدعی می شوند که بین سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۳، کاهش سرعت مرگ های قابل پیشگیری در آمریکا کندتر از هجده کشور صنعتی پیش رفته است. هم چنین در سال ۲۰۰۸، ویل دونهام در نوشتار « آمریکا بدترین و فرانسه بهترین کشور در نرخ مرگ های قابل پیشگیری هستند» متذکر شد که در آمریکا سالانه ۱۰۱ هزار نفر به این دلیل می میرند که نظام سلامت مانند فرانسه، ژاپن یا استرالیا کارآمد نیست. سازمان بهداشت جهانی در سال ۲۰۰۰، نظام سلامت آمریکا را در عملکرد کلی ۳۷ ام و در رتبه کلی سلامتی ۷۲ ام از جمع ۱۹۱ کشور قرار داد. تمام این شواهد حاکی از آن است که نظام سلامت و بهداشت در آمریکا در وضعیت بغرنجی قرار دارد و همین دست مایه فیلمی اسطوره ای شده تا این بی عدالتی ای که هیچ وقت مورد پسند زئوس نبود را به تصویر بکشد» وضعیت سلامت در بسیاری از نقاط آفریقا و کشورهای در حال توسعه بحرانی است. شکاف جهانی همراه فقر کشورها مانع از دسترسی همگانی به خدمات درمانی و دارویی در بسیاری نقاط جهان می شود. اما بیکاری، فقر، بی خانمانی، فروپاشی خانواده ها، طلاق این ها همه از معضلات بزرگ دنیای سایبورگی ما هستند! کوشش در تحقق عدالت اجتماعی حفظ بقای انسان را تضمین می کند چراکه انسانیت ما در گرو عدالت اجتماعی است. انسان فقیر، بی خانمان و بی مسکن انسانیت خود را در معرض سقوط می بیند و می تواند تبدیل به تهدیدی برای جامعه اش شود. سرمایه داری آن هم از نوع آمریکایی با توجه به واقعیت های روز نتوانسته است عدالت اجتماعی را برقرار کند. در قرن پیش رو باید به مساله عدالت اجتماعی بازگردیم. هر فقیر، هر بی خانمان و هر بیمار می تواند باری جهانی بر دوش جهانیان باشد اما جدای از این واقعیت باید با شان انسانی با هر انسان روبرو شد، هر انسان این شایستگی و حق را دارد که از امکانات و لوازم اولیه و مهم زندگی برخوردار باشد.
مساله آخر اما «بحران هویت و فرهنگ» است. ما در دنیایی می زییم که ارزش هایی چون فردگرایی در آن باب روز است. خانواده ها به بزرگی قبل نیستند. «تنهایی» و «بیماری روانی» همدم های جدید ما به جای «طاعون» و «قحطی» اند. انسان های مدرن از یکدیگر دورند، میل به ازدواج کم شده است، سن ازدواج (حتی جدای از مسائل اقتصادی) بالا رفته است و از همه مهم تر درگیر بحرانی هستیم که « از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم آخر ننمایی وطنم؟» بنیادگرایی در عین خداناباوری تناقض عصر ماست. جهانی شدن، مک دونالدیسم و غربی مآبی هویت های کهن و غنی را به مبارزه می طلبند. ملت ها نیاز دارند به سراغ ریشه ها و تاریخ شان بروند، در عصری که هویت مدرن می خواهد به نام «دهکده جهانی» یک فرهنگ را غالب کند، این که همه شبیه هم شویم، همه یک غذا بخوریم، یک جور لباس بپوشیم، یک مدل فیلم ببینیم و یک جور فکر کنیم، ما باید به ریشه ها و سنت ها نگاه کنیم البته نه مثل بنیادگرایان بلکه در پی بازیابی و بازتولید فرهنگ ملی و دینی خود باشیم. البته پروژه جهانی شدن از دل خود غرب هم به چالش کشیده شده است؛ ظهور راست افراطی، ترامپیسم و برگزیت بریتانیا همه نشان از این دارد که آن وحدت جهانی دیگر چندان مد نظر دولت ملت ها نیست. شاید مانند هراری باید به دنیای سایبورگی ای فکر کنیم که در آن حتی تولید متن ادبی و قطعه موسیقی با ربات هاست (جالب است یک ناشر آلمانی به زودی اولین متن تولید هوش مصنوعی را چاپ می کند) اما به جای درگیر این آینده فانتزی شدن شاید بهتر است جلوی این آینده دهشتناک را گرفته و به هومر، شیللر، پوشکین، سعدی، فردوسی و سروانتس بازگردیم. بحران هویت و فرهنگ بسیار حیاتی است. اگر توانستیم آب را مدیریت کرده، اقتصاد را سروسامان داده و ثبات سیاسی برقرار کرده و عدالت اجتماعی را اجرا کنیم، همه برای این است تا بشر به زندگی معنوی و فکری حقیقی خود بپردازد اما با وجود بحران هویت و بحران فرهنگ چگونه انتظار داشته باشیم جامعه دچار بحران نشود؟ پس بهتر است برخلاف هراری، تمرکزمان بر روی حل معضلات هویتی و فرهنگی دنیای مدرن باشد. باید به آمارهای خودکشی در جهان بنگریم، باید به بحران سالخوردگی نگاه کنیم و باید بیندیشیم که چرا نسل جوانمان از تاریخ کشورش اطلاعات کمی دارد. همه بحران های پیش گفته برای این است تا تازه زمینه ای فراهم گردد که بشر به تولید فرهنگی و فکری والا دست یازد.
روزی یک دوست عزیز گفت «تاریخ جهان» خواندن چه معنا دارد؟ من نیز زمانی با او هم رای بودم. تاریخ نگار باید یک یا دو حوزه تخصصی داشته باشد و بس. اما «تاریخ جهان» یک علم قوی برای مدیریت است. کارشناس تاریخ جهان می تواند همچنان متخصص یک بحث باشد اما چون اهل اندیشیدن در مقیاس جهانی است و با تاریخ جهان مانوس بوده است، می تواند مسائلی را دریابد که شاید یک تاریخ محلی نگار از کنار آن بگذرد. ما به تاریخ جهان اندیشان نیازمندیم. به کسانی که به این بحران ها فکر کنند، به جهان در مقیاس کلانش، به کره زمین، به جمعیت ها، جنگ ها، انقلابات، کودتاها، به فقر، به ثروت، به جریان های بزرگی که تاریخ را پیش برده اند. ما نیازمند آثاری چون خاستگاه های جهان مدرن (نشر مرکز) و شکاف جهانی( نشر ثالث) هستیم. ما نیازمند افرادی چون اریک هابسبام، توین بی، ویل دورانت و پالمر هستیم. من قویا از شان رشته تاریخ جهان دفاع می کنم و آن را علم مدیریت بحران می نامم. اما مرزی باریک میان تاریخ اندیشی و خیال پروری وجود دارد؛ یووال نوح هراری نیز اهل تاریخ جهان است اما برخلاف کسی چون پرفسور ارنست نولته که او را تاریخ اندیش می خوانیم، هراری قصه گوست. پای حرف قصه گوها جز روایت و داستانی قشنگ نصیبمان نمی شود. اگر بشر قرن بیست و یکم بتواند به این بحران ها بیندیشد و راهکارهایی برای آنها بیابد شاید شانس این را داشته باشد به سمت آرمانشهر و نه پادآرمان شهر حرکت کند. متاسفانه در فضای دانشگاهی ما، علم تاریخ جهان به سخره گرفته شده و مورد بی اعتنایی است. دانشجویان علاقمند به آن نیز بسیار کم هستند یا به خاطر نبود منبع، ندانستن زبان و نبود متخصصان دل به جای دیگر می سپارند اما قرن ما بیش از هرچیز به تاریخ اندیشی در بعد تاریخ جهانی نیاز دارد.
نظر شما