جدال با جهل

جهل جامعه شناسی و سکوت تاریخی

علیرضا عسگری، کارشناس تاریخ جهان
اما سوالی که آن دبیر دبیران پرسید هنوز در ذهن من است: چرا علوم انسانی؟ شاید بد نیست آن دبیر را اکنون ببینم و از او بپرسم که بیست و هشت تن را به علوم مطلق فرستادید اما نتیجه چه شد؟ چرا؟ چرا جامعه بحران هایی دارد که با ید قوی و پر شوکت مهندس و پزشک حل نمی شود؟ اساسا همین نگاه تحقیرآمیز به علوم انسانی است که سبب آشفتگی فکری شده است. شاید اگر به جای پرسیدن «چرا؟» از منِ طالب علوم انسانی، از نود و هشت درصد کلاس می پرسید «چرا این همه پزشک و مهندس؟» ...

چهارشنبه ۵ دی ۱۳۹۷
سال اول دبیرستان که بودم، دبیر شیمی از بچه های کلاس ما پرسید که قصد دارید در کدام شاخه علمی ادامه تحصیل دهید؟ تنها بنده و یکی از دوستان ازجمع سی نفره پاسخ دادیم «علوم انسانی» آن دبیر محترم و دانشمند اما با تاسف سری تکان داد و پرسید: «چرا؟» اکنون سال ها از آن ماجرا می گذرد و من شادمانم که وارد سایبان مقدس علوم انسانی شدم و احساس می کنم موفقیت هایی پیش روست. اما سوالی که آن دبیر دبیران پرسید هنوز در ذهن من است: چرا علوم انسانی؟ شاید بد نیست آن دبیر را اکنون ببینم و از او بپرسم که بیست و هشت تن را به علوم مطلق فرستادید اما نتیجه چه شد؟ چرا؟ چرا جامعه بحران هایی دارد که با ید قوی و پر شوکت مهندس و پزشک حل نمی شود؟ اساسا همین نگاه تحقیرآمیز به علوم انسانی است که سبب آشفتگی فکری شده است. شاید اگر به جای پرسیدن «چرا؟» از منِ طالب علوم انسانی، از نود و هشت درصد کلاس می پرسید «چرا این همه پزشک و مهندس؟» اکنون در بحران کمبود عالمان حقیقی علوم انسانی نمی سوختیم.
چرا نپرسیدیم از یک کلاس سی نفره چرا دو نفر قصد مطالعه در حیطه علوم انسانی را دارند؟ اگر امروز می بینیم که کم خردانی در زی مثلا جامعه شناس در دانشگاه های مادر کشور مشغول زدن تیشه به ریشه علم هستند، یا از حوزه دانش خود خارج می شوند و با کم ترین اطلاعات و «نمی دانم چی» گفتن ها به تاریخ و فرهنگ ایران می تازند، باید به همان پرسش «چرا؟» بازگردیم. در جامعه ای که آموزش پیشادانشگاهی ما تنها به علوم مطلق و تجربی توجه دارد و دغدغه اش کسب رتبه برتر در کنکور است، غیاب علوم انسانی ما را به سمتی می برد که در آن به نام علم و به کام ایدئولوژی (بخوانید چپ) پول از جیب مردم به خورجین سوفسطائیان سرازیر می گردد. نبود دغدغه نسبت به علوم انسانی است که ما را به این نقطه رسانده که تاریخ بزرگ و کهن ایران را – از زبان یک جامعه شناس- هیچ بدانیم یا مدعی شویم منطق تاریخ در ایران کهن صفر بوده یعنی هر شاهی که می آمده تاریخ چون ساعت شنی صفر می شده است. بر اساس کدام اسناد و مدارک و مآخذ چنین ادعای بیهوده ای از سوی استاد دانشگاه مادر صادر می شود؟ چگونه یک استاد علوم انسانی که باید دغدغه ایران داشته باشد، کشور همسایه را بر سر می نهد و مرغ همسایه را غاز طلایی می پندارد؟ گمان مبرید در پی پاسخ دادن به این اکاذیب هستم چراکه تنها با خواندن اثر مرحوم استاد فقید حسن پیرنیا، به عظمت تاریخی و فرهنگی ایران کهن پی می برید. سخن کنونی من درباره همان پرسش «چرا؟» است که ما را (اهل علم) به چنان فلاکتی رسانده که یک دبیر جامعه شناسی در دانشگاه پا در کفش مورخان کند و عَلَم ستیز با تاریخ کشورش را بر دوش کشد.
خوانش و فهم باستانی بودن ما منافی اسلامی بودن ما نیست. ما تمدنی هستیم که در درازای تاریخ تداوم داشته و پویا بوده ایم و پذیرش دین جدید برای ما منطق صفر نبود بلکه با تکیه بر میراث کهن (چون دیوانسالاری) و پذیرش دین پرتوان و پویای جدید در مرزهای آنچه امپراتوری اسلامی خوانده می شد نیز پرچمدار عِلم و مدنیت و فرهنگ در میان ملل مسلمان بوده ایم. این که دبیر جامعه شناسی بیاید و با نگاه کاذب خود فردوسی را به چالش بکشد و رستم را مقابل پهلوانی از تورانیان خفیف کند، ناشی از بی توجهی ما به علوم انسانی است.
در زمانه ای که دشمنان کشور ما مشغول توطئه برای تفرقه افکنی و دامن زدن به عقاید قوم گرایانه و تجزیه طلبانه هستند، این تاریخ اندیشان اند که در صف جدال با جهل قرار دارند. زمانی که دبیر جامعه شناسی در کسوت استاد دانشگاه به یاوه سرایی مشغول است و در آن حال مستمعان صدایی از دپارتمان تاریخ نمی شنوند، کدام ملجا برای سرگشتگان فراهم است که از آماج تیر جهل جامعه شناسانه به آن پناه ببرند؟ اگر تخصص گرایی میان اهل علم جایی داشت، دبیر ادعای استادی و جامعه شناس درفش تاریخ پژوهی بر دوش نداشت. بد نیست از دپارتمان جامعه شناسی کندوکاو به عمل آید که آیا تمام اهل این علم معانی اصطلاحات پایه رشته خود مانند فاشیسم و مارکسیسم را نمی دانند یا ما با پدیده جمع روبرو هستیم؟ ازیرا که حتی چپ های وطنی نمی دانند چه تفاوتی میان مارکسیسم با بلشویسم، با سوسیالیسم، با سوسیال دموکراسی، با مائوئیسم، با تروتسکیسم و استالینیسم وغیره وجود دارد و حتی چپ بودنشان نیز پز روشنفکرانه و دانشگاهی است. اساسا اگر از این دبیران جامعه شناسی – و بعضا تاریخ – بپرسیم که فاشیسم چیست و چه تفاوتی با ناسیونال سوسیالیسم یا محافظه کاری یا راست افراطی یا راست سنتی دارد و آیا مثلا کاربست نازیسم از منظر تاریخ نگاری صحیح است یا خیر، پاسخی ندارند. بازاندیشی در بدیهیات رشته هایمان را که آغاز کنیم در می یابیم تصور ما از آنچه علمی می خوانیم تا چه حد نادرست است.
آیا بهتر نیست به جای بازگشت به چپ ها، به ترجمه و نشر آراء اساسی جامعه شناسی بپردازیم؟ اگر این دبیر محترم جای لنگ انداختن کنار حوض ناآگاهی همت کرده بود در رشته و تخصص خود سخنی نو به ارمغان آورد، مفیدتر نبود؟ یک مشکل بزرگ ما این است که تاریخ به عنوان مادر علوم انسانی قدر و جایگاهی میان فرزندان خود ندارد و چون دیوار این خانه خراب شده هر سرگشته ای قدم به عمارت گذاشته و ادعای اربابی آن دارد. باید از دپارتمان تاریخ استنطاق کرد که چرا رسالت علمی خود را به مجلات علمی و پژوهشی بی فایده ای محدود کرده که تاثیری حتی در ارتقای سطح علمی اهل تاریخ نداشته است. چرا تاریخ شناسان آکادمیک در مقابل جهل جامعه شناسی سکوت کرده اند و وظیفه پاسخ گویی به اباطیل قوم گرایان تنها بر دوش محققان خارج از دانشگاه افتاده است؟ در دادگاه ابدی تاریخ آیا از مورخان نخواهند پرسید زمانی که نابخردان در بازار مکاره علم متاع باطل خود را می فروختند، چرا سکوت کردید؟ زمانی که از تریبون استاد دانشگاه تهران بودن، علیه تاریخ کشورتان صحبت می شد چرا پاسخ نمی دادید؟ این محافظه کاری عجیب دپارتمان تاریخ جز میدان گستردن برای جاهلان و جاعلان ( بخوانید چپ) چه سودی داشته است؟ زمان آن است که اهل تاریخ از خود بپرسند کجا ایستاده اند؟ چپ های طبقه باور، حزب باور و ستیزباور، در دانشگاه چه می کنند؟ از فضای نشر و علم ما چه می خواهند؟ چرا باید از زبان استاد اقتصاد دانشگاه حرف هایی درباره مطلق بودن تقدم ماده بر اندیشه و ستایش از پاک دستی استالین شنید؟ چه کسی پاسخ گوی درک نادرستی خواهد بود که این دبیران در ذهن دانشجویان پدید می آورند؟ عصر استیلای کمونیسم به سر آمده اما در بهترین دانشگاه های کشور چپ های وطنی سنگ مبارزه طبقاتی بر سینه می زنند. آقایان چپ از ارتدوکس تا چپ نو پاسخ دهند که دستاورد جهانی انقلاب کمونیستی چه بود؟
شاید بد نباشد به این دوستان، اردوگاه فورکوتا، مجمع الجزایر گولاگ، کامبوج، صدر مائو، دیوار برلین، بوداپست و پراگ، انور خوجه و چائوشسکو را یاد آور شویم. به قول فیلسوف ایران، آنان که سنگ پرولتاریا را به سینه می زنند به فکر پولی باشند که از جیب همین زحمتکشان به حسابشان واریز می شود بی آنکه دستاوردی برای کارگران داشته باشند. سخن آخر اینکه بازگردیم به پرسش «چرا؟» که ریشه ی مصیبت وارده بر علوم انسانی از همین پرسش آغاز می شود. شاید با بازنگری در نقش و جایگاه علوم انسانی در جامعه بتوانیم از این هزارتوی تاریک جهل و کم خردی خارج گردیم و قدم در روشنایی دانش بگذاریم. جدال با جهل وظیفه مورخان و دانشمندان است چرا که همان طور که پیامبر اکرم، صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ما أعَزَّ اللهُ بِجَهلٍ قطُّ
نظر شما