سنجش سیمای شاپور یکم در دو سند

شاهنامه‌ی فردوسی و تاریخ طبری

اردلان کوزه‌گر، پژوهشگر تاریخ
شاهنامه‌ی فردوسی و تاریخ طبری یا «تاریخ‌الرسل و الملوک» دو بنمایه‌ی ارزشمند برای تاریخ ایرانند. فردوسی و طبری در زمانی نزدیک به هم می‌زیستند، فردوسی نزدیک به بیست سال پس از درگذشت طبری دیده به جهان گشود...

یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۷
شاهنامه‌ی فردوسی و تاریخ طبری یا «تاریخ‌الرسل و الملوک» دو بنمایه‌ی ارزشمند برای تاریخ ایرانند. فردوسی و طبری در زمانی نزدیک به هم می‌زیستند، فردوسی نزدیک به بیست سال پس از درگذشت طبری دیده به جهان گشود. باری؛ بررسی این هر دو کتاب برای دانستن رویدادهای این سرزمین کاری بایسته است. طبیعی است که گزارش‌های این دو بنمایه همسانی‌ها و نیز تفاوت‌هایی با هم دارند که با کنار هم نهادن آنها و نیز دیگر سندهای تاریخی می‌توان به درک بهتری از تاریخ این مرز و بوم رسید. در نوشتار پیش رو به گونه‌ی موردی به گزارش این دو کتاب درباره‌ی شاپور یکم و کارنامه‌اش پرداخته خواهد شد.
هم شاهنامه و هم تاریخ طبری گواهی می‌دهند که مادرِ شاپور -پسر و جانشین اردشیر- دختر اردوان پنجم واپسین پادشاه اشکانی بود. ولی در چگونگی پیوند میان اردشیر و دختر اردوان اختلافی در دو نوشته است. برپایه‌ی شاهنامه، اردشیر پس از تار و مار کردن اشکانیان، دختر اردوان را به همسری خود درمی‌آورد. ولی در تاریخ طبری، اردشیر در کاخ اردوان دختر اردشیر را می‌بیند، ولی آن دختر نسب خود را پنهان کرده خود را کنیزی در دربار اشکانی می‌شناساند. پس اردشیر او را به حرمسرای خود می‌برد.
به زودی اردشیر بر آن دختر خشم می‌گیرد و دستور کشتن او را می‌داند. باز شوند (:دلیل) این خشم اردشیر در دو نسخه یکسان نیست. به گزارش شاهنامه، پسر بزرگ اردوان به نام بهمن به هندوستان می‌گریزد. او که درمانده‌ است شیشه‌ای از «زهر هلاهل» را برای خواهر می‌فرستد و از او خواهش می‌کند برای رهایی از دربدری و نیکی سرانجام آن را به خورد اردشیر بدهد. دختر که دلش برای برادر می‌سوزد نوشابه‌ای ساخته و زهر را در آن می‌ریزد و به دست اردشیر می‌دهد، ولی جام از دست اردشیر می‌افتد و می‌شکند و دختر لحظه‌ای بیمناک می‌شود و دستش می‌لرزد. ولی «جهاندار از آن لرزه شد بدگمان»، پس دستور می‌دهد که مرغی بیاورند و محتویات جام را بدو بخورانند. چون مرغ می‌میرد اردشیر از توطئه‌ی دختر دل‌استوار شده و دستور کشتنش را می‌دهد. ولی در طبری داستان به گونه‌ی دیگری پیش می‌رود. نیای اردشیر ساسانیان را سوگند به نابودی تخمه‌ی اشکانیان داده‌است و اردشیر گمان می‌کند که ایدون کرده‌است. ولی هنگامی که دختر اردوان از اردشیر باردار می‌شود، می‌اندیشد که فرزندی که از پادشاه دارد می‌تواند دل او را نرم گرداند، پس هویت خود را بر او آشکار می‌کند. ولی بر وارون (:خلاف) آنچه می‌پنداشته اردشیر دستور کشتن او را می‌دهد.
دنباله‌ی داستان در هر دو نوشته یکسان‌تر می‌شود. شاه دستور کشتن او را در شاهنامه به موبدی می‌دهد که در طبری پیری کهنسال به نام «هرجند پسر سام» است. در هر دو نسخه این مرد آنگاه که از بارداری دختر آگاه می‌شود، از کشتن او خودداری می‌کند و دختر را پنهان می‌کند، ولی برای رهایی از تهمتی که چه بسا در آینده بدو زده می‌شد، نریِ خود را می‌برد و آن را در حقه‌ای مُهر و موم شده به امانت به شاه می‌سپارد. از آن دختر هم شاپور زاده می‌شود. سال‌ها پس از آن رویداد هنگامی که به گزارش شاهنامه اردشیر پنجاه و یک ساله شده‌است، از اینکه پسر و جانشینی ندارد اندوهگین می‌شود، پس آن پیر به شاه مژده می‌دهد که فرزندی دارد. و داستان را بازمی‌گوید و به شاه پیشنهاد می‌دهد که برای اثبات فرزندی شاپور مسابقه‌ی چوگانی راه اندازد. پس صد پسر همسال شاپور را با خود او گرد می‌آورند و بازی چوگانی به راه می‌اندازند و به‌عمد گوی را در ایوان شاه می‌اندازند. چون هیچ پسری جز شاپور دلیری رفتن به ایوان و آوردن گوی را پیدا نمی‌کند، اردشیر بی‌گمان می‌شود که او همانا پسر اوست.
در هر دو کتاب، اردشیر در زمانی که هنوز زنده‌است تاج و تخت را به پسرش می‌سپرد. شاهنامه گزارش می‌دهد که در این هنگام اردشیر ۷۸ ساله و بیمار بوده و مرگ را نزدیک می‌دیده است.
ولی در ادامه‌ی داستان شاپور؛ شاهنامه از آن همه جنگ‌های شاپور تنها به نبردش با رومیان پرداخته‌است. به گزارش شاهنامه پس از آگاهی رومیان از مرگ اردشیر، آهنگ تاختن به ایران را می‌کنند. شاپور که آگاه می‌شود، برای اینکه زودتر از تازش رومیان پیشگیری کند «سپاهی سبک، بی‌نیاز از بُنه» را فراهم آورده به «التُوینه» می‌تازد. این التوینه را که در برخی نسخه‌ها الوینه هم نوشته‌اند، باید با جایی به همین نام در سوریه‌ی کنونی یکی انگاشت، مگر اینکه مصحف نام انتاکیه (شاید با نگارش نزدیک‌تر به یونانی انتوکیه/انتیوخیه Αντιόχεια) باشد. این نبرد در تاریخ طبری سومین جنگ شاپور پس از پادشاهی است. او نخست به رزم رومیان می‌رود، سپس برای آرام کردن خاور کشور رفته و در بازگشت دوباره به جنگ با رومیان می‌پردازد. همین جنگ دوم است که با یگانه نبرد شاپور پس از شاهی در شاهنامه همخوانی دارد. باری؛ برپایه‌ی شاهنامه در نبردی که سپهسالار ایرانیان مردی به نام «گَرشاسپ» (در برخی نسخه‌ها گُرزَسپ) است، کار بر رومیان تنگ می‌آید و سردار سپاه روم به نام «بِرانوش» به بند می‌افتد و از رومیان سه هزار تن کشته می‌شوند و «هزار و دو سیصد» هم گرفتار می‌شوند. در تاریخ طبری، پس از گشوده شدن انتاکیه به دست ایران قیصر روم به نام «الریانوس» به دست شاپور به بند کشیده می‌شود. این الریانوس که همان والریانوس قیصر روم است که از داستان شکست و به بند ایرانیان افتادنش آگاهیم. می‌نماید که برانوش هم صورتی از همین نام باشد، جز اینکه در شاهنامه جایگاه قیصری برانوش به سرداری سپاه فروکاهیده شده است. در شاهنامه برانوش تا زمانی همراه اردوی شاپور می‌شود تا اینکه شاپور شرط آزادی او را ساختن پُلی -بر فراز رودی پهن که از کنار شوشتر می‌گذشت- می‌نهد و برانوش که به گفتاورد شاهنامه «هندسی» هم هست پس از سه سال پلی را می‌سازد و آزاد می‌شود و به خانه باز می‌گردد. در تاریخ طبری هم اریانوس به ساختن «بند شوشتر» واداشته می‌شود. نغز آنکه در هر دو بنمایه بلندای پل را هزار اَرش (ذرع) گزارش داده‌اند. در تاریخ طبری دو گزارش از انجام کار الریانوس آمده است، یکی آنکه پس از ساخت پل شاپور بینی او را برید و رهایش کرد (در گذشته پادشاهان می‌بایست از تندرستی برخوردا می‌بودند، از این رو بریدن گوش و بینی یا کور کردن چشم روش‌هایی بوده برای محروم ساختن کسی از رسیدن به پادشاهی) و گزارش دیگر اینکه شاپور او را کشت.
در شاهنامه آمده که «قیصر» برای آنکه شاپور را به آشتی وادارد بدو باجی کلان می‌دهد. می‌نماید این قیصر باج‌ده، «فیلیپِ عرب» باشد و به گونه‌ای همه‌ی نبردهای شاپور در شاهنامه در این یک داستان «رزم شاپور با رومیان» خلاصه شده ‌باشد. به هر روی در تاریخ طبری هم سخنی از قیصری که از او یاد شده نیست. با این همه گزارش‌های تاریخ طبری دست کم در زمینه لشکرکشی‌های شاپور مفصل‌تر است.
درباره‌ی شهرهایی که شاپور بنیاد نهاد شاهنامه از «شاپورگرد»/«جندشاپور» در اهواز، «درِ خوزیان» در پارس و «کهن‌دژ» در نیشابور نام می‌برد. به گزارش تاریخ طبری شاپور این شهرها را پی‌ریخته است: «به‌ازاندیوشاپور» یا جندی‌شاپور یا بیل در اهواز و «شادشاپور» یا «دیما» در میشان.
هر دو کتاب همسر شاپور را دختر «مهرک» دشمن پیشین اردشیر معرفی می‌کنند. جانشین شاپور –هرمز/اورمزد- هم از بطن همین دختر دیده به جهان می‌گشاید. که باید گفت این داستان زناشویی مهرک و شاپور نیز همسانی بسیاری با داستان مادر شاپور دختِ اردوان دارد.
ولی در شاهنامه چند داستان از زندگی شاپور با شاپور دوم یا ذوالاکتاف خلط شده‌اند. از آن جمله داستان دلدادگی «نضیره دختر ضیزن» فرمانروای حضر است که هنگامی که شاپور شهر را در محاصره داشت، به پدر خیانت کرده و شهر را به شاپور سپرد، و چون شاپور از سیاهی خیانت او در رنج بود دخترک را از میان برداشت. در شاهنامه همین داستان به شاپور دوم نسبت داده می‌شود با این ناهمسانی (:تفاوت) که رویداد در یمن رخ می‌دهد و دختر خائن هم «مالکه دختر طائر» است. یا مورد دیگر درباره دین‌آوری مانی است. در تاریخ طبری به درستی زمان آوردن دین مانی در هنگام پادشاهی شاپور یکم گزارش شده‌است، حال آنکه در شاهنامه این داستان هم در زمان شاپور دوم آمده ‌است.
ولی درباره‌ی درازای پادشاهی شاپور، فردوسی زمان پادشاهی‌اش را سی و یک سال و یک ماه و دو روز آورده است. طبری دو تاریخ را گزارش می‌دهد، یکی سی سال و پانزده روز و دیگری سی و یک سال و شش ماه و پانزده روز.
یاری‌نامه
شاهنامه فردوسی، نسخه‌ی ژول مول
محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، جلد دوم
منبع: امرداد، ۲۸ مهر ۹۷
نظر شما