تار و پود «فلسفه» را «تاریخ» می بافد.

لهجه شیرین تاریخ

مطلب پیش رو یادداشتی است از زنده یاد استاد باستانی پاریزی که در فروردین سال ۱۳۵۷ در نشریه «تلاش» منتشر شده است. استاد در این یادداشت نگاهی کلی به تاریخ از منظر فلسفی کرده اند و به این موضوع پرداخته اند که نگاهمان به تاریخ متاثر از چه عواملی است.
متن کامل این یادداشت توسط دوست گرامی «حسن مجیدی» (دبیر صفحه تاریخ روزنامه ایران) در اختیار «مورخان» قرار گرفته است که از این فرصت استفاده کرده نهایت سپاس خود را از ایشان ابراز می کنیم....
سه‌شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۸
تاریخ، بدون انسان ساخته نمی شود ولی تاریخ را انسان نمی سازد
محمدابراهیم باستانی پاریزی

تاریخ و تاریخ نویسی
مولانا گله داشت که در خم یک کوچه مانده بود و می خواند که
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.
در آذربایجان می گویند: اگر عاشق ها هنگام آواز خوانی، شعری پیدا نکنند، آواز را با چکنم، چکنم پایان می برند. مسئله اینست که مقدمه نوشتن یا پاسخ گفتن باین زمینه ها نوعی، «کوچه چکنم» و «درخت چکنم» است که معمولا در دهان ما وجود دارد و زارعان و مالکان تمام مدت پائیز و زمستان را زیر سایه آن تکیه می دهند و نمی دانند چه کنند و معروفترین آدرس های این دهات همان کوچه یا درخت «چکنم» است...
فلاسفه باید تاریخ بنویسند!
گویا «ولتر» متفکر بزرگ فرانسوی است که می گوید فقط فلاسفه باید تاریخ بنویسند... اگر به ظاهر این حرف تسلیم شویم، ناچار باید بگوئیم همه کسانی که معلم تاریخ هستند، حق این بود که اول در رشته فلسفه لیسانس می گرفتند. اما حقیقت اینست که هر کس در کریدورها و تنگناهای مجاور تاریخ قدم گذارد، خود شهامت یک فیلسوف را به کار برده است. تنگناهایی که از راهروهای پنهان اهرام مصر ناشناس تر و از جاده ابریشم بی پایان تر و از کوچه هفت پیچ حادثه آفرین ترند. در واقع کسی که با تاریخ سروکار دارد، اگرحتى یک دوران کوتاه از تاریخ را هم با دید تعمق و به حیرت ورق بزند، دیدی فلسفی در زمینه روشن ذهن خود ایجاد کرده است.
فلسفه از تاریخ جدا نیست
هیچ پدیده ای در عالم تفکر بشری بیشتر و بهتر از دوام و پیوستگی حوادث تاریخی آدمی را به فلسفه خلقت عالم ایجاد آشنا نخواهد کرد و باز فلسفه یا بقول «ویل دورانت» ملکه علوم را هیچ فرزندی مددکارتر و وفادارتر از تاریخ نیست که تار و پود حیات فلسفه را نیز تاریخ می بافد و گویا «هراکلیتوس» فیلسوف یونانی گفته بود که «هیچکس در یک رودخانه دوبار شنا نمی کند» که البته مقصودش این بوده که زمان، مکان و افراد یعنی سه خط مثلثی که اساس تاریخ را تشکیل می دهند، همیشه در تحول و تغییر بوده اند، بنابراین برخلاف نظر شاعران خودمان هم وجود خلق مبدل می شود، هم زمین کیخسرو و هم ملک قباد و البته این حرف را هم باید از مورخ صاحبنظر خودمان «ابوالحسن فرید بیهقی» معروف به «ابن فندق» بپذیریم که گفته بود «هیچ واقعه ای نباشد از خیر وشر که سانح گردد که در عهد گذشته مثل آن یا نزدیک بدان واقعه بوده باشد.»
ویژگی کار مورخ
برای کسانی که در زمینه تاریخ کار می کنند، نخستین اصل آشنایی اینست که از پیوستگی و تداوم تاریخ غافل نباشد، بنابراین نخستین شرط تحقیقق در یک فصل ویک موضوع تاریخی اینست که ما بدانیم که این حادثه و این سانحه تاریخی در چه برهه ای از زمان و در چه گوشه ای از مکان قرار دارد و رشته هایی که او و قهرمانان او را به گذشته پیوند میدهد، کدام و مهمتر از آن حوادث و اتفاقاتی که در آینده می تواند به آن پیوسته باشد کدام است. اشاره کنم به داستانی از تاریخ ما:
می گویند که لقمان حکیم «درسلک ممالیک» یکی از بنی اسرائیل انتظام داشت و سبب آزادی وی آن شد که روزی آن شخص اسرائیلی با حریفی در لبه رودی به لعب نرد مشغول می نمود، مشروط بر اینکه هر کس مغلوب شود آب رود را به تمام بیاشامد یا نصف مستملکات خود را تسلیم نماید... خواجه لقمان مغلوب گشته، خصم او را برآشامیدن آب رود تکلیف نمود، چون از انجام این تکلیف معذور بود خواجه قبول فرمود که نصف اموال خود را تسلیم نماید! مهلتی طلبید و به خانه آمده و آن شب را در اندوه به روز رسانید. روز بعد جناب حکمت انتساب که مقصود نوکر همان یهودی بود به دستور معهود به سلام خواجه رفتند او را در غایت ملالت یافت، از سبب حزن پرسید. خواجه صورت قضیه را با لقمان در میان نهاد.
لقمان گفت:
بیا تا به اتفاق کنار رود برویم. آن شخص با لقمان و مالک او به کنار آب رسیده، جناب حکمت مآب خصم را مخاطب نموده، گفت: اگر خواجه مرا می گویی که آبی را که دیروز در حین نرد باختن در این رود جاری بوده می باید آشامد، تو آن آب را باز می گردان تا بخورد واگر تکلیف می نمایی که آبی را که حالا در میان دو کنار رود جریان دارد بکار می باید برد، تو آبی را که از بالا می آید نوعی ساز که با این آب مخلوط نشود تا فرموده عمل آید. این معنی مشخص است که خواجه من با تو مقرر نساخته که هرآب که از اول آفرینش تا غایت در این رود روان بوده و هست بیاشامد بهرحال حریف از استماع این حرف سراسیمه و مغلوب شد.
مقصودم اینست که داستان لقمان حکیم انسان را به یاد پیوستگی تاریخ عالم و گفتار هراکلیتوس می اندازد که هیچ حادثه کوچک و بزرگی نیست که به صورتی معلول قبلی یا علت حادثه بعدی نبوده باشد و این همان رودخانه ساری و جاری حیات آدمیزان و خلقت عالم است که از ازل در این پهندشت و بیابان بی انتها روان بوده و تا ابد همچنان راه خواهد پیمود.


به روایت شاعر:
همان وادی است این بیابان دور
که گم شد درو لشگر سلم و تور
دید فلسفی در مطالعه تاریخ
یک فیلسوف ممکن است مورخ نباشد ولی هر مورخی بهرحال فیلسوف و حکیم هم هست که دریافت حکمت خلقت عالم و آدم در گرو مطالعات اوست. «بندوتو کروچه» ایتالیایی نیز گفته است که هر کس که مورخ باشد فیلسوف هم هست، خواه بخواهد یا نخواهد همینطور که لقمان حکیم که آن پیوستگی رودخانه را برای مجاب کردن حریف بکار برد، در واقع پیوستگی و جریان بزرگ سیر اجباری تاریخ عالم را نیز بیان کرد. یعنی او یک مورخ فیلسوف یا حکیم بود و قدر و ارزش حکمت را می شناخت.
در تاریخ خوانده ایم که «شیه هوانک تی» امپراطور چین بعد از آنکه دیوار چین را ساخت فرمان داد که: تاریخ می باید از من شروع شود که البته این جناب فلسفه تاریخ را نمی دانست و غافل بود که ملتی که سه هزار سال قبل از او تاریخ مدون ساخته است، نه با ساختن دیوار چین ارتباطش با سایر ملل قطع خواهد شد نه با سوختن کتابهایی که در آن از وی مذمت شده بود. رشته حیات خود را با گذشته و آینده ملتش می گسلد و غافل از این دو اصل، دستور داده بود هرکس که کتابی را مخفی کرده بود، او را با آهن گداخته داغ می کردند و محکومش می کردند که تا آخرین روز حیات در پای دیوار غول آسای چین کار کند. اما بهر حال باز همین کتاب های تاریخ بودند که از او بعنوان مردی که دیوار چین را ساخته بود و باز به عنوان مردی که مادر خود را نیز تبعید کرده بود یاد کردند و نکته اینجاست که حالا از شیه هوانک تی، کتاب سوز بیشتر می دانیم یا از «کنفوسیوس» کتابساز که قبل از او می زیسته...؟
عوامل مهم در بررسی تاریخ
اگر کسی دید فلسفی تاریخی پیدا کرد، برای توجیه و نگارش یک حادثه تاریخی باید سه عامل مهم و اصلی را مورد تحقیق قرار دهد. بعبارت دیگر یک محقق تاریخ باید به عامل مهم را برای ساختن طرح تاریخی خود مورد مداقه قرار دهد که عبارتند از:
محیط و اوضاع جغرافیایی محل وقوع یک حادثه تاریخی
زمان و موقعیت وقوع زمانی بک حادثه تاریخی
شخصیت یا شخصیت های موثر در پیدایش یک حادثه تاریخی
اما توضیح این سه عامل:
هیچکدام از علمای تاریخ نه آنها که خدا را عامل اصلی پیدایش تاریخ دانسته اند و به آنها که قوه تکامل بشری را عامل دگرگونی های جامعه می دانند، به آنها که تنها قهرمانان را تاریخ ساز شناخته اند و نه علمای مادی که با ارقام و آمار جبر نظریه تاریخی را می خواهند بقبولانند، هیچیک منکر عامل محیط واصل جغرافیایی در تاریخ نیستند گویا «کارل مارکس» گفته بود که تحولات تاریخی و انقلابات عالم نتیجه پیدایش لکه های خورشید است که البته ظاهر این مسئله بی تناسب بنظر می آید اما او اینطور توجیه می کند که هر ۱۱ سال یکبار معمولا لکه هایی در خورشید پیدا می شود و این لکه ها باعث انقلاتات جوی مهم است یعنی یک گوشه عالم ممکن است غیر عادی سرد یا گرم شود، این سردی و گرمی غیر عادی منجر به وزش بادها و تغییر مسیر ابرها می شود، پس در یک جا بیش از حد باران خواهد بارید و در یک جا ممکن است خشکسالی پیش آید، آن توفان باعث قحطی و بیکاری کشاورزان و این خشکسالی موجب بینوایی کارگران و طبقات محروم خواهد شد و همه نارضایی ها نیز از گرسنگی برخواهد خواست و از اینجا است که باید منتظر یک انقلاب بزرگ بود.
حمله اعراب به ایران
حرف مارکس را اگر بخواهیم با تاریخ خودمان تطبیق دهیم کافی است تنها به یک مورد آن، یعنی واقعه حمله اعراب اشاره کنیم: با این توجیه که طغیان دجله و فرات موجب از میان رفتن مزارع و کشتزارهای بین النهرین و هجوم آنها به شهرها، خصوصا مدائن که پایتخت بود، فقر، بینوایی، کم غذایی و شکستن و بریدن بندها و بیکاری کشاورزان بالاخره شیوع طاعون شده که حتی «شیرویه» هم بدان درگذشت. این فقر و نارضایی چنان شدید بود که وقتی سپاه پابرهنه عرب به حوالی قادسی و مدائن رسید، «یزدگرد» سر همین کوههای کردستان در جستجوی پناهگاه و مقر و ملجاء بود.
باید بمانیم و به بینیم که خشکسالی اروپا در پیروزی احزاب اروپایی چه نقشی بازی خواهد کرد و اصلا شبهه را قوی بگیریم آیا دانشمندان جهان با ماهواره های خود، توفیق نیافته اند مسیر ابرهای باران زا را از اروپا تغییر دهند؟
در مورد توجه به اصل جغرافیایی حوادث تاریخی تنها این اشاره کافی است و همه تمدن های بزرگ عالم مثل تمدن چند هزار ساله مصر و تمدن عظیم «بین النهرین و تمدن بزرگ «چین» و «عیلام» و «موهنجو دارو» در لابلای رسوبات و ته نشین رودخانه های نیل، فرات و «هوانک هو» و «کارون» و «سند» بزرگ شده و پرورش یافته اند.
موقعیت زمان در تاریخ
در مورد اصل زمان در پیدایش تاریخ همانطور که گفتیم وقایع تاریخ بهم پیوسته است اما بهرحال یک حادثه، فقط سر یک زمان معین می تواند اتفاق بیفتد. همین حمله عرب را باز مثال می زنم. این تغییر بزرگ تاریخ عالم خصوصا می تواند فقط حوالی سالهای ۶۲۸ میلادی رخ دهد که امپراطوری رم با آن صورت افتاده است و امپراطوری ایران بدین وضع و دجله و فرات یکباره مثل دو «اژدها» طغیان کرده و سر برافراشته اند و چین و هند، در خود گرفتارند و مردم «حیره» از حمایت ساسانی بی بهره اند و در جوار اعراب به جنگ مدائن برخاسته و حبشه سالها پیش در اثر حمایت ایران در جنگ اصحاب فیل از ساحل یمن رانده شده اند. بعبارت دیگر حادثه قادسیه و میرموک فقط در این برهه از زمان می توانست اتفاق بیفتد.
اصل شخصیت در تاریخ
این نکته، یعنی اصل شخصیت آنقدر مهم است که بعضی اهل تحقیق مثل «کارلایل» انگلیسی، اصلا قهرمانان را عامل اصیل پیدایش حوادث تاریخی دانسته اند البته این نظریه تاحدی اغراق آمیز است و خصوصا اگر عامل تاثیر محیط را در نظر بگیریم سهم قهرمانان در وقایع تاحدودی پائین می آید و شاید هم نظریه ای شبیه نظریه پیدایش «مرغ یا تخم مرغ» بدست آید که آیا قهرمانان اجتماع را تغییر داده اند یا جامعه قهرمانان را بوجود آورده است.
رابطه تاریخ با مرگ یعقوب
نوشته اند که یعقوب لیث در سال ۲۶۲ هجری از خلیفه شکست خورد و در جندی شاپور ماند و خلیفه بعد از آن تا سه سال نتوانست او را از جندی شاپور عقب براند تا یعقوب در اثر نوعی بیماری خاص به بستر مرگ افتاد و نخواست پزشک نیز معاینه اش کند و بالاخره هم جانش را براثر این لجاجت و تعصب گذاشت. آیا اگر این مرد کمی کوتاه می آمد و چند سال بیشتر زنده می ماند امکان نداشت مسیر تاریخ عوض شود ؟
متاسفانه تاریخ همیشه در برابر این اگرها ساکت مانده است. می خواهم بگویم وضع روحی و مزاجی شخصیت های تاریخی در بسیاری از حوادث موثر است.
تاریخ بدون انسان
این را هم عرض کنم که هرچه بر عالم اتفاق می افتد مربوط و محکوم به یک قدرت قاهره است که آن را به قدرت خدایی تعبیر می کنند انسان اسیر زمان و مکان خود است. البته تاریخ بدون انسان ساخته نمی شود ولی تاریخ را هم انسان نمی سازد. اینجاست که هم فلاسفه انگشت تحیر به دندان می گزند که چیزهایی می بینند که با اصول ابتدایی تظام فکری آنان موافق نیست و لااقل عدالت خداوندی را مورد سئوال قرار می دهد. مرحوم «فواد کرمانی» می گوید:
ما تجربه کردیم که دنیای دنی
هرگز ندهد کام به مسکین و غنی
کان خواجه بمرده بادوصد عدل قماش
همسایه بماند زنده از بی کفشی
حتی آدمی مثل «ویل دورانت» با ۲۰ جلد تاریخ تمدن عالمش باز هم می گوید قسمت عمده تاریخ حدس است و باقی تعصب، بدین علت است که آدم کمتر می تواند به کنه قضایا پی ببرد. خود من در مقام تحیر روزی گفته ام:
«یک عمر شدیم محو تاریخ سیر
وزجمله علل باز گرفتیم خبر
حق بود که علت العمل بود ودگر
باقی همگی عوارض زودگذر»
و در این مقام است که انسان آرزوی کشف و شهود می کند و مثل مولانا می گوید:
«یارب آن تمیز که ما را بخواست
تا شناسیم آن نشان گر ز راست»

منبع: «مجله تلاش، فروردین ۱۳۵۷، سال دوازدهم، شماره ۷۸»
نظر شما