یکم اردیبهشت سال ۱۳۵۴ خورشیدی بهمن حجت کاشانی در یک خانه مسکونی در آریاشهر تهران به محاصره نیروهای امنیتی در می آید و به سبب مقاومت مسلحانه کشته می شود . همان روز همسر او کاترین عدل در غار " پیر آغاجی " کوه " خلیفه لو " در نزدیکی شهر خرم دره در درگیری با ماموران دولتی کشته می شود .
بهمن حجت کاشانی و کاترین عدل چه کسانی بودند ؟ چه می خواستند ؟ و چرا فرجام آنها به اینجا ختم شد ؟
بهمن حجت کاشانی فرزند سرهنگ محمود حجت کاشانی و برادرزاده سپهبد علی حجت کاشانی معاون نخست وزیر و رییس سازمان تربیت بدنی از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۶ بود که در سال ۱۳۵۸ تیرباران شد . بهمن حجت کاشانی با سابقه خانوادگی نظامی وارد ارتش میشود و برای تکمیل آموزش فنی هلی کوپتر عازم آمریکا میشود . پس از بازگشت به ایران از او خواسته میشود در گروه فنی هلی کوپتر مخصوص شاه و فرح مشغول کار شود که از این کار سر باز میزند و به دلیل تمرد از مقام مافوق زندانی میشود . البته دلیل دیگری هم برای این اتفاق ذکر میکنند . گفته میشود او بدون اجازه و اطلاع ارتش اقدام به ازدواج کرده بود که باعث برخورد با او و زندانی شدن او شد . در زندان با خسرو جهانبانی داماد شاه و برادر سپهبد نادر جهانبانی هم سلول میشود . خسرو جهانبانی با پاتریک پهلوی که پس از سال ۵۷ خود را علی اسلامی نامید دوست بود . پاتریک پهلوی فرزند علیرضا پهلوی برادر محمدرضا شاه بود که در ششم آبان سال ۱۳۳۳ در یک سانحه هوایی کشته شد . پاتریک پهلوی حاصل ازدوج علیرضا پهلوی با کریستین شولوسکی لهستانی بود . این گونه شایع است که مرگ علیرضا پهلوی در روزهایی که زمزمه ولیعهدی او در میان بوده مشکوک است و از همین رو پاتریک پهلوی به نوعی عموی خود محمدرضاشاه پهلوی را در این حادثه دخیل میدانسته است . پاتریک پهلوی به همراه کاترین عدل فرزند دکتر یحیی عدل پزشک و پدر جراحی نوین ایران و از نزدیکان شاه و دربار پهلوی به ملاقات خسرو جهانبانی میرود و این ملاقات ها چند بار تکرار میشود و زمینه آشنایی بهمن حجت کاشانی با کاترین عدل به وجود می آید . کاترین عدل به سبب سقوط از کوه آتشگاه اصفهان در یک گردش علمی دچار فلج نخاع شده بود و قادر به حرکت نبود و تا پایان عمر ویلچرنشین شد .
آشنایی بهمن حجت کاشانی و کاترین عدل منجر به ازدواج این دو پس از آزادی بهمن از زندان شد . حاصل این ازدواج تولد دختری به نام فاطمه در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۱ بود . تولدی که به شدت مخاطره آمیز بود و همه پزشکان کاترین را از بارداری منع کرده بودند چرا که به سبب معلولیت و قطعی نخاع هرگونه بارداری برای او را باعث مرگ خود یا جنین یا هر دو میدانستند ! به سبب موفقیت آمیز بودن این بارداری روزنامه ها و نشریات از آن تعبیر به معجزه کردند و حتی خبر آن بازتاب جهانی یافت . با تولد این دختر بهمن صاحب سومین فرزند خود شد چرا که پیش از این او از همسر سابق خود مهوش درخشانی دارای دو دختر دیگر بود .
رابطه کاترین با بهمن از لحظه آشنایی تا ازدواج و پس از آن رابطه ای عاشقانه ، مملو از شیفتگی و باور و ایمان کاترین به بهمن بود و از همین رو کاترین تحت تاثیر بهمن گرایش مذهبی شدید توام با ایمان مطلق به سخنان و رفتار و اندرزهای همسرش پیدا میکند به طوریکه به مرور خود را از جمع ها و نشست و برخاست های درباری جدا میکند و حجاب میگیرد و خواندن قرآن کار روزمره اش میشود .
بنای آرمانشهر :
پس از مدتی که در باغی واقع در پونک تهران اقامت داشتند تصمیم به خروج از تهران میگیرند . بهمن و کاترین دیگر تهران را قابل سکونت نمیدانستند و قصد آنرا داشتند که خود در جایی دور از تهران " آرمان شهر یا جامعه ایده آل " خود را بسازند . جایی که در آن از فساد و دروغ و تباهی و انحراف و رذالت و نیرنگ و ... خبری نباشد . از همین رو کاترین از پدرش دکتر یحیی عدل کمک میگیرد . دکتر عدل هم از سهم الارث او به آنها کمک میکند و سرانجام بهمن حجت کاشانی در نزدیکی خرمدره و شهر ابهر در استان زنجان زمینی را خریداری میکند و مشغول ساخت روستایی با نام " الله ده " میشود . الله ده به زودی محل سکونت هفتاد خانوار از اهالی روستایی آن منطقه میشود و شغل همه آنان کشاورزی و کار در زمینهای بهمن حجت کاشانی بود . محصولات کشاورزی را بهمن با قیمت مناسب یا پایین به اهالی دیگر روستاها یا مردم شهر میفروخت و حاصل درآمد را به طور مساوی بین روستاییان تقسیم میکرد . با هزینه خود به فقرا و نیازمندان کمک میکرد و حتی گاه برای معالجه بیماران اقدام میکرد . بهمن حجت کاشانی مسجدی هم در آن روستای تازه ساخت بنا میکند . در وقت نماز خود به بالای پشت بام میرفت و اذان میگفت و همه ی کشاورزان موظف بودند برای اقامه نماز جماعت در مسجد حاضر شوند . در هر نماز بهمن دقایقی برایشان قرآن هم میخواند و سخنرانی میکرد .
کسانی که برای اقامت یا کار به روستای الله ده می آمدند از سوی بهمن مورد آزمون شرعیات قرار میگرفتند یعنی از آنان پرسیده میشد که آیا نماز بلد هستند ؟ آیا نماز می خوانند یا روزه میگیرند ؟ آیا عقاید اسلامی را باور دارند و از آن مطلع هستند ؟
بهمن طبق باورهای خود داشتن هر گونه رادیو و تلوزیون را در روستا قدغن میکند و آنتن تلوزیون را پرچم کفر و شیطان مینامد . او هر بار که به روستا یا شهری ( خرمدره یا ابهر ) میرفت با هر کسی که برخورد میکرد از آنان میخواست رادیو و موسیقی گوش نکنند به ویژه تلوزیون نگاه نکنند و حتی به روحانیان ده یا شهر هم همین توصیه را داشت . روزی شاگرد مغازه داری در شهر را در حال روزه خواری میبیند و پس از نصیحت او به ترک این کار و گوش نکردن شاگرد او را با کلت تهدید میکند !
خوردن چای و سیگار و قلیان را به دلیل آنکه زیان آور به آدمی میدانست ممنوع میکند و از همه میخواهد با قرآن ماءنوس باشند و گناه نکنند . بهمن در این دوره از زندگی خود همچنان با پاتریک پهلوی در ارتباط است و حتی گمان بر این است که پاتریک نیز در روستای الله ده اقامت داشته و به نوعی به بهمن کمک میکرده است . از نیمه های سال ۱۳۵۳ بهمن به فکر اقدام مسلحانه علیه آنچه که آنان را مظاهر فساد و تباهی میدانست میگیرد . اسلحه از طریق پاتریک پهلوی برای او تهیه میشود و بهمن در نشست های خود با روستاییان و یا روحانی ده یعنی شعبان نادری و برخی روحانیان دیگر این موضوع را با آنان در میان میگذارد اما روستاییان و روحانیان تمایلی به این اقدام نشان نمیدهند و حتی تلویحا یا صراحتا با این اقدام مخالفت میکنند و یا بهانه هایی می آورند به طوریکه بهمن از آنان سرخورده ، نا امید و متکدر میشود و ماندن در آنجا را بی حاصل میداند !
هجرت به غار :
بهمن در اولین روزهای فروردین سال ۱۳۵۴ تصمیم به خروج یا به قول خود " هجرت " از روستای الله ده میگیرد . او علی رغم مخالفت و نصیحت اهالی روستا و روحانی ده در سرمای فروردین ماه به همراه خانواده اش به غار پیرآغاجی در کوه خلیفه لو میرود و آنجا مستقر میشود . چند قبضه اسلحه به همراه فشنگ نیز با خود میبرد تا به همسر و فرزندانش آموزش تیراندازی بدهد .
خروج برای جهاد :
در این مدت شعبان نادری روحانی ده و شعبان کرمی سرکارگر او در روستا به نزدیک غار می آمدند تا جویای حالشان باشند و اگر چیزی لازم داشتند برایشان مهیا کنند . گفتگوی آنان برای منصرف کردن بهمن و همسرش برای خروج از غار به نتیجه ای نمیرسد تا اینکه در آخر فروردین بهمن تصمیم به " جهاد " آنچه که خود در گفتگو با روستاییان از آن نام برده بود میگیرد . سلاح به دست از غار به روستا می آید ولی به جز چهار نفر که وظیفه حفظ و نگهداری از وسایل موجود در روستا را داشتند خبری از اهالی ده نیست ! روستاییان خانه هایشان را ترک کرده اند و بهمن به سراغ آن چهار تن میرود . از آنان درخواست میکند داخل طویله ای شوند و سوالاتی از آنها میپرسد و بعد پیشنهاد همراهی با او برای عزیمت به تهران جهت قتل افرادی را میدهد که آنان را عامل فساد و تباهی میداند . آن چهار تن هر یک به بهانه ای نمی پذیرند و در نتیجه بهمن آنان را متهم به خیانت میکند و تصمیم به قتل آنها میگیرد ! البته برخی معتقدند احتمالا بهمن به آنان مشکوک بوده و تصور میکرده فعالیتهای او را به مامورین گزارش میکردند ! بر اثر تیراندازی بهمن دو تن از روستاییان به نام های غلام رحمانی و صفرعلی خلجی در دم کشته میشوند و دو تن دیگر به نامهای عین ا... محمودی و طاهر حنیفه زخمی میشوند . او بلافاصله با لندروری که پاتریک پهلوی برای او تدارک دیده بود از روستا خارج میشود ولی به سبب اینکه مامورین و نیروهای امنیتی خرم دره از ماجرا آگاه شده بودند نیروهای امنیتی ابهر را از ماجرا مطلع میکنند و راه های ورود و خروج شهر تحت کنترل قرار میگیرد . بهمن مجبور به پنهان شدن و عبور از بیراهه به سمت تهران میشود . صبح روز بعد به تهران میرسد نماز را در مسجدی میخواند و به خانه دوستش با نام تاج دار که کارمند بانک مرکزی و ساکن آریاشهر بود میرود .
پایان یک توهم :
بهمن حجت کاشانی تصمیم خود مبنی بر قتل چند تن از سران سرشناس حکومت را با دوستش در میان میگذارد و لیستی از اسامی افرادی چون هویدا ، علم ، عبدالعزیز فرمانفرماییان ، خسرو جهانبانی ، یحیی عدل ( پدر زن خود ) و برخی نام شاه و فرح را هم جزو آن لیست ذکر میکنند به او نشان میدهد ! ( علت اینکه بهمن قصد و نقشه خود را با دوستش در میان گذاشته معلوم نیست ! آیا میخواسته او را با خود همراه کند یا اینکه به او اعتماد زیادی داشته است و خواسته با او مشورتی کند! ) . در هر شکل دوستش به بهانه ای از خانه خارج میشود و ساواک را در جریان امر میگذارد .
خانه به محاصره مامورین در می آید و بهمن که خود را در محاصره میبیند اقدام به شلیک میکند که در نهایت در درگیری با مامورین کشته میشود .
از سوی دیگر جریان تیراندازی و کشته و زخمی شدن چند روستایی در الله ده باعث میشود نیروهایی از ژاندارمری و لشگر ۱۶ زرهی قزوین عازم روستا و غار پیرآغاجی بشوند . غار به محاصره در می آید و سرهنگ دوم رضایی با بلندگو از افراد داخل غار ( گویی مامورین تصور میکردند بهمن یا افراد بزرگسال بیشتری در غار باشند ) میخواهد خود را تسلیم کنند که به سبب شلیک گلوله از سوی کاترین عدل سرهنگ دوم رضایی کشته میشود . ماموران تصمیم میگیرند از بالای دهانه غار نارنجکی به داخل آن پرتاب کنند که در اثر آن کاترین کشته میشود دختر هشت ساله بهمن مجروح میشود و چشم دختر شش ساله اش معصومه آسیب میبیند ولی دختر سه ساله آنها سالم می ماند . پاتریک پهلوی هم دستگیر و به زندان محکوم میشود که پس از مدتی با وساطت مادر شاه مورد عفو قرار میگیرد و پس از سال ۵۷ نام خود را به علی اسلامی تغییر میدهد .
بدین ترتیب ماجرای زندگی بهمن حجت کاشانی در ۳۱ سالگی و کاترین عدل در بیست و چند سالگی به تاریخ اول اردیبهشت سال ۱۳۵۴ خورشیدی به نقطه پایان می رسد . زوجی که در میانه ی سنین بیست تا سی سالگی خود را برانگیخته برای رهایی مردم از فسق و فساد و تباهی و جور و گناه و انحراف دیدند و با اعتقاد و ایمانی راسخ و تزلزل ناپذیر و بدون هیچ شک و شبهه ای در حقانیت باورهای خود و گذشت از لذت های زندگی و قربانی کردن اموال خود تا پای جان پیش رفتند .
فرجام تراژیک ایدئولوژی در ایران :
داستان زندگی و مرگ بهمن حجت کاشانی و کاترین عدل ( که از زیباترین دختران هم سن و سال خود در آن دوره بوده است ) داستان فرجام تراژیک نسلی از اتوپیاگرایانی است که در سودای مدینه فاضله و آرمان شهر خیالی خود از هر لذت و آسودگی دست کشیدند تا جامعه ایده آل و آن بهشت بی ستم و تبعیض و رنج را برای آدمیان بر روی زمین بر پا سازند اما تجربه و تاریخ و دیوار سترگ و سخت واقعیت هم آنان را ناکام گذاشت هم ملت و تمدن و تاریخ و جامعه ای را در هزارتوی سیاه چاله های تاریخ گرفتار کرد !
درست است که همه ایدئولوژیست های دینی و غیردینی تاریخ معاصر ایران تا این حد از تنزل فکری در حد امور سطحی و قشری نبودند و حتی میان برخی از آنان یا جریانی از میان آنان انسان هایی آرمان گرا با زوایه ای مشخص از جریانات بنیادگرا برای نیل به جامعه ای انسانی و پاک و ایده آل کوشیدند و از هیچ چیز خود در این راه دریغ نکردند اما به دلیل آنکه گفتمانشان گفتمانی به دور از واقعیت یا خیالی و راهبردشان راهبردی بسیار مبهم ، چندپهلو ، پر رمز و راز و تاویل بردار و بنا شده بر ستون عاطفه و احساس و هیجان با فرمان و فرمانده ای خارج از دستان خود بود ؛ به فرجامی نیک و سعادت بخش برای ایران نینجامید و ثمره تلخ و زهرآگین و دردناک و جانگدازی بر تاریخ ایران و جان ایرانی بر جای گذاشت و بار دیگر این گفته گرانسنگ به اثبات رسید که چه بسا ایدئولوژیها که در سودای بهشت سر از جهنم در می آورند . پاکی ، صداقت ، ایثار ، گذشت ، داشتن نیت و آرمان انسانی به هیچ عنوان به تنهایی عامل نیل به سعادت و خوشبختی و روشنایی و ساحل آزادی و آرامش و زیست انسانی نیستند ! بیش از اینها باید تکلیف گفتمان و نوع راهبرد را مشخص کرد .
سودای برساخت مدینه فاضله و جامعه ایده آل هماره با انسان بوده و هست اما غفلت از واقعیت بزرگ و همیشگی اینکه جهانی منزه از هر زشتی و ظلمی در تاریخ نداشته و نداریم و هر ایدئولوژی که بخواهد سر به دیوار قطور تاریخ بفشارد و واقعیت موجود را نادیده بینگارد نسل و نسل هایی را به قربانگاه توهم و آرزواندیشی خواهد برد بدون آنکه گامی به سوی عدالت و آزادی و رهایی و سعادت آدمی برداشته باشد ! بهبودخواهی و بهتر شدن زیست بشر و انسانی شدن مناسبات فضیلتی درخور ستایش است به شرط آنکه سر ستیز با نیازها با غرایز بشری با نقص ها و محدودیت های بشری نداشته باشد . ایدئولوژی و مذهب اتوپیا ساز هستند و پاشنه آشیل آن واقعیت ستیزی از یک سو و برساخت تخیل برای آدمی از سوی دیگر است . تجربه بشری و تجربه آنچه که در ایران معاصر ، ایرانیان با آن مواجه شدند میتواند درس بزرگی برای نسل فردا باشد .
منابع :
۱- روحانی، سیدحمید (۱۳۹۵) جوانان درباری و آرمانشهر؛ انتشارات بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی
۲. پایگاه اطلاع رسانی حوزه
۳- مدعی پیامبری یا مبارز مسلح پایگاه اطلاع رسانی عصر ایران . محسن ظهوری
از آرمان شهر تا تاریخ
سرگذشت سه جوان درباری اسلامگرا
تصویر این مقاله «کاترین» را بعد از محجبه شدن و «بهمن» را در حال آتش زدن عکس های قدیمی خود نشان می دهد. به نظر نمی رسد که این عکس ها چندان نیازمند شرحی هم باشند....
آدینه ۷ مرداد ۱۴۰۱
نظر شما
سایر مطالب
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ
سوال یا مساله؟
انقلاب و مواضع بختیار
نفت؛ طلا یا بلای سیاه