از آرمان شهر تا تاریخ

سرگذشت سه جوان درباری اسلامگرا

حسین میرزانیا
«بهمن» سرخورده و عصبانی از عدم استقبال روستاییان از دعوت او برای قیام و جهاد، ضمن اعدام تعدادی از آنها به سرعت به تهران می آید و تصمیم خود مبنی بر ترور چند تن از سران سرشناس حکومت پهلوی را با دوستش در میان میگذارد. لیستی شامل اسامی افرادی چون هویدا ، علم ، عبدالعزیز فرمانفرماییان ، خسرو جهانبانی و حتی یحیی عدل ( پدر زن خود!). گویا نام شاه و فرح را هم جزو آن اسامی بوده اند!


تصویر این مقاله «کاترین» را بعد از محجبه شدن و «بهمن» را در حال آتش زدن عکس های قدیمی خود نشان می دهد. به نظر نمی رسد که این عکس ها چندان نیازمند شرحی هم باشند....

آدینه ۷ مرداد ۱۴۰۱
یکم اردیبهشت سال ۱۳۵۴ خورشیدی بهمن حجت کاشانی در یک خانه مسکونی در آریاشهر تهران به محاصره نیروهای امنیتی در می آید و به سبب مقاومت مسلحانه کشته می شود . همان روز همسر او کاترین عدل در غار " پیر آغاجی " کوه " خلیفه لو " در نزدیکی شهر خرم دره در درگیری با ماموران دولتی کشته می شود .
بهمن حجت کاشانی و کاترین عدل چه کسانی بودند ؟ چه می خواستند ؟ و چرا فرجام آنها به اینجا ختم شد ؟

بهمن حجت کاشانی فرزند سرهنگ محمود حجت کاشانی و برادرزاده سپهبد علی حجت کاشانی معاون نخست وزیر و رییس سازمان تربیت بدنی از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۶ بود که در سال ۱۳۵۸ تیرباران شد . بهمن حجت کاشانی با سابقه خانوادگی نظامی وارد ارتش میشود و برای تکمیل آموزش فنی هلی کوپتر عازم آمریکا میشود . پس از بازگشت به ایران از او خواسته میشود در گروه فنی هلی کوپتر مخصوص شاه و فرح مشغول کار شود که از این کار سر باز میزند و به دلیل تمرد از مقام مافوق زندانی میشود . البته دلیل دیگری هم برای این اتفاق ذکر میکنند . گفته میشود او بدون اجازه و اطلاع ارتش اقدام به ازدواج کرده بود که باعث برخورد با او و زندانی شدن او شد . در زندان با خسرو جهانبانی داماد شاه و برادر سپهبد نادر جهانبانی هم سلول میشود . خسرو جهانبانی با پاتریک پهلوی که پس از سال ۵۷ خود را علی اسلامی نامید دوست بود . پاتریک پهلوی فرزند علیرضا پهلوی برادر محمدرضا شاه بود که در ششم آبان سال ۱۳۳۳ در یک سانحه هوایی کشته شد . پاتریک پهلوی حاصل ازدوج علیرضا پهلوی با کریستین شولوسکی لهستانی بود . این گونه شایع است که مرگ علیرضا پهلوی در روزهایی که زمزمه ولیعهدی او در میان بوده مشکوک است و از همین رو پاتریک پهلوی به نوعی عموی خود محمدرضاشاه پهلوی را در این حادثه دخیل میدانسته است . پاتریک پهلوی به همراه کاترین عدل فرزند دکتر یحیی عدل پزشک و پدر جراحی نوین ایران و از نزدیکان شاه و دربار پهلوی به ملاقات خسرو جهانبانی میرود و این ملاقات ها چند بار تکرار میشود و زمینه آشنایی بهمن حجت کاشانی با کاترین عدل به وجود می آید . کاترین عدل به سبب سقوط از کوه آتشگاه اصفهان در یک گردش علمی دچار فلج نخاع شده بود و قادر به حرکت نبود و تا پایان عمر ویلچرنشین شد .
آشنایی بهمن حجت کاشانی و کاترین عدل منجر به ازدواج این دو پس از آزادی بهمن از زندان شد . حاصل این ازدواج تولد دختری به نام فاطمه در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۱ بود . تولدی که به شدت مخاطره آمیز بود و همه پزشکان کاترین را از بارداری منع کرده بودند چرا که به سبب معلولیت و قطعی نخاع هرگونه بارداری برای او را باعث مرگ خود یا جنین یا هر دو میدانستند ! به سبب موفقیت آمیز بودن این بارداری روزنامه ها و نشریات از آن تعبیر به معجزه کردند و حتی خبر آن بازتاب جهانی یافت . با تولد این دختر بهمن صاحب سومین فرزند خود شد چرا که پیش از این او از همسر سابق خود مهوش درخشانی دارای دو دختر دیگر بود .

رابطه کاترین با بهمن از لحظه آشنایی تا ازدواج و پس از آن رابطه ای عاشقانه ، مملو از شیفتگی و باور و ایمان کاترین به بهمن بود و از همین رو کاترین تحت تاثیر بهمن گرایش مذهبی شدید توام با ایمان مطلق به سخنان و رفتار و اندرزهای همسرش پیدا میکند به طوریکه به مرور خود را از جمع ها و نشست و برخاست های درباری جدا میکند و حجاب میگیرد و خواندن قرآن کار روزمره اش میشود .

بنای آرمانشهر :

پس از مدتی که در باغی واقع در پونک تهران اقامت داشتند تصمیم به خروج از تهران میگیرند . بهمن و کاترین دیگر تهران را قابل سکونت نمیدانستند و قصد آنرا داشتند که خود در جایی دور از تهران " آرمان شهر یا جامعه ایده آل " خود را بسازند . جایی که در آن از فساد و دروغ و تباهی و انحراف و رذالت و نیرنگ و ... خبری نباشد . از همین رو کاترین از پدرش دکتر یحیی عدل کمک میگیرد . دکتر عدل هم از سهم الارث او به آنها کمک میکند و سرانجام بهمن حجت کاشانی در نزدیکی خرمدره و شهر ابهر در استان زنجان زمینی را خریداری میکند و مشغول ساخت روستایی با نام " الله ده " میشود . الله ده به زودی محل سکونت هفتاد خانوار از اهالی روستایی آن منطقه میشود و شغل همه آنان کشاورزی و کار در زمینهای بهمن حجت کاشانی بود . محصولات کشاورزی را بهمن با قیمت مناسب یا پایین به اهالی دیگر روستاها یا مردم شهر میفروخت و حاصل درآمد را به طور مساوی بین روستاییان تقسیم میکرد . با هزینه خود به فقرا و نیازمندان کمک میکرد و حتی گاه برای معالجه بیماران اقدام میکرد . بهمن حجت کاشانی مسجدی هم در آن روستای تازه ساخت بنا میکند . در وقت نماز خود به بالای پشت بام میرفت و اذان میگفت و همه ی کشاورزان موظف بودند برای اقامه نماز جماعت در مسجد حاضر شوند . در هر نماز بهمن دقایقی برایشان قرآن هم میخواند و سخنرانی میکرد .
کسانی که برای اقامت یا کار به روستای الله ده می آمدند از سوی بهمن مورد آزمون شرعیات قرار میگرفتند یعنی از آنان پرسیده میشد که آیا نماز بلد هستند ؟ آیا نماز می خوانند یا روزه میگیرند ؟ آیا عقاید اسلامی را باور دارند و از آن مطلع هستند ؟
بهمن طبق باورهای خود داشتن هر گونه رادیو و تلوزیون را در روستا قدغن میکند و آنتن تلوزیون را پرچم کفر و شیطان مینامد . او هر بار که به روستا یا شهری ( خرمدره یا ابهر ) میرفت با هر کسی که برخورد میکرد از آنان میخواست رادیو و موسیقی گوش نکنند به ویژه تلوزیون نگاه نکنند و حتی به روحانیان ده یا شهر هم همین توصیه را داشت . روزی شاگرد مغازه داری در شهر را در حال روزه خواری میبیند و پس از نصیحت او به ترک این کار و گوش نکردن شاگرد او را با کلت تهدید میکند !
خوردن چای و سیگار و قلیان را به دلیل آنکه زیان آور به آدمی میدانست ممنوع میکند و از همه میخواهد با قرآن ماءنوس باشند و گناه نکنند . بهمن در این دوره از زندگی خود همچنان با پاتریک پهلوی در ارتباط است و حتی گمان بر این است که پاتریک نیز در روستای الله ده اقامت داشته و به نوعی به بهمن کمک میکرده است . از نیمه های سال ۱۳۵۳ بهمن به فکر اقدام مسلحانه علیه آنچه که آنان را مظاهر فساد و تباهی میدانست میگیرد . اسلحه از طریق پاتریک پهلوی برای او تهیه میشود و بهمن در نشست های خود با روستاییان و یا روحانی ده یعنی شعبان نادری و برخی روحانیان دیگر این موضوع را با آنان در میان میگذارد اما روستاییان و روحانیان تمایلی به این اقدام نشان نمیدهند و حتی تلویحا یا صراحتا با این اقدام مخالفت میکنند و یا بهانه هایی می آورند به طوریکه بهمن از آنان سرخورده ، نا امید و متکدر میشود و ماندن در آنجا را بی حاصل میداند !

هجرت به غار :

بهمن در اولین روزهای فروردین سال ۱۳۵۴ تصمیم به خروج یا به قول خود " هجرت " از روستای الله ده میگیرد . او علی رغم مخالفت و نصیحت اهالی روستا و روحانی ده در سرمای فروردین ماه به همراه خانواده اش به غار پیرآغاجی در کوه خلیفه لو میرود و آنجا مستقر میشود . چند قبضه اسلحه به همراه فشنگ نیز با خود میبرد تا به همسر و فرزندانش آموزش تیراندازی بدهد .

خروج برای جهاد :

در این مدت شعبان نادری روحانی ده و شعبان کرمی سرکارگر او در روستا به نزدیک غار می آمدند تا جویای حالشان باشند و اگر چیزی لازم داشتند برایشان مهیا کنند . گفتگوی آنان برای منصرف کردن بهمن و همسرش برای خروج از غار به نتیجه ای نمیرسد تا اینکه در آخر فروردین بهمن تصمیم به " جهاد " آنچه که خود در گفتگو با روستاییان از آن نام برده بود میگیرد . سلاح به دست از غار به روستا می آید ولی به جز چهار نفر که وظیفه حفظ و نگهداری از وسایل موجود در روستا را داشتند خبری از اهالی ده نیست ! روستاییان خانه هایشان را ترک کرده اند و بهمن به سراغ آن چهار تن میرود . از آنان درخواست میکند داخل طویله ای شوند و سوالاتی از آنها میپرسد و بعد پیشنهاد همراهی با او برای عزیمت به تهران جهت قتل افرادی را میدهد که آنان را عامل فساد و تباهی میداند . آن چهار تن هر یک به بهانه ای نمی پذیرند و در نتیجه بهمن آنان را متهم به خیانت میکند و تصمیم به قتل آنها میگیرد ! البته برخی معتقدند احتمالا بهمن به آنان مشکوک بوده و تصور میکرده فعالیتهای او را به مامورین گزارش میکردند ! بر اثر تیراندازی بهمن دو تن از روستاییان به نام های غلام رحمانی و صفرعلی خلجی در دم کشته میشوند و دو تن دیگر به نامهای عین ا... محمودی و طاهر حنیفه زخمی میشوند . او بلافاصله با لندروری که پاتریک پهلوی برای او تدارک دیده بود از روستا خارج میشود ولی به سبب اینکه مامورین و نیروهای امنیتی خرم دره از ماجرا آگاه شده بودند نیروهای امنیتی ابهر را از ماجرا مطلع میکنند و راه های ورود و خروج شهر تحت کنترل قرار میگیرد . بهمن مجبور به پنهان شدن و عبور از بیراهه به سمت تهران میشود . صبح روز بعد به تهران میرسد نماز را در مسجدی میخواند و به خانه دوستش با نام تاج دار که کارمند بانک مرکزی و ساکن آریاشهر بود میرود .

پایان یک توهم :

بهمن حجت کاشانی تصمیم خود مبنی بر قتل چند تن از سران سرشناس حکومت را با دوستش در میان میگذارد و لیستی از اسامی افرادی چون هویدا ، علم ، عبدالعزیز فرمانفرماییان ، خسرو جهانبانی ، یحیی عدل ( پدر زن خود ) و برخی نام شاه و فرح را هم جزو آن لیست ذکر میکنند به او نشان میدهد ! ( علت اینکه بهمن قصد و نقشه خود را با دوستش در میان گذاشته معلوم نیست ! آیا میخواسته او را با خود همراه کند یا اینکه به او اعتماد زیادی داشته است و خواسته با او مشورتی کند! ) . در هر شکل دوستش به بهانه ای از خانه خارج میشود و ساواک را در جریان امر میگذارد .
خانه به محاصره مامورین در می آید و بهمن که خود را در محاصره میبیند اقدام به شلیک میکند که در نهایت در درگیری با مامورین کشته میشود .
از سوی دیگر جریان تیراندازی و کشته و زخمی شدن چند روستایی در الله ده باعث میشود نیروهایی از ژاندارمری و لشگر ۱۶ زرهی قزوین عازم روستا و غار پیرآغاجی بشوند . غار به محاصره در می آید و سرهنگ دوم رضایی با بلندگو از افراد داخل غار ( گویی مامورین تصور میکردند بهمن یا افراد بزرگسال بیشتری در غار باشند ) میخواهد خود را تسلیم کنند که به سبب شلیک گلوله از سوی کاترین عدل سرهنگ دوم رضایی کشته میشود . ماموران تصمیم میگیرند از بالای دهانه غار نارنجکی به داخل آن پرتاب کنند که در اثر آن کاترین کشته میشود دختر هشت ساله بهمن مجروح میشود و چشم دختر شش ساله اش معصومه آسیب میبیند ولی دختر سه ساله آنها سالم می ماند . پاتریک پهلوی هم دستگیر و به زندان محکوم میشود که پس از مدتی با وساطت مادر شاه مورد عفو قرار میگیرد و پس از سال ۵۷ نام خود را به علی اسلامی تغییر میدهد .

بدین ترتیب ماجرای زندگی بهمن حجت کاشانی در ۳۱ سالگی و کاترین عدل در بیست و چند سالگی به تاریخ اول اردیبهشت سال ۱۳۵۴ خورشیدی به نقطه پایان می رسد . زوجی که در میانه ی سنین بیست تا سی سالگی خود را برانگیخته برای رهایی مردم از فسق و فساد و تباهی و جور و گناه و انحراف دیدند و با اعتقاد و ایمانی راسخ و تزلزل ناپذیر و بدون هیچ شک و شبهه ای در حقانیت باورهای خود و گذشت از لذت های زندگی و قربانی کردن اموال خود تا پای جان پیش رفتند .

فرجام تراژیک ایدئولوژی در ایران :

داستان زندگی و مرگ بهمن حجت کاشانی و کاترین عدل ( که از زیباترین دختران هم سن و سال خود در آن دوره بوده است ) داستان فرجام تراژیک نسلی از اتوپیاگرایانی است که در سودای مدینه فاضله و آرمان شهر خیالی خود از هر لذت و آسودگی دست کشیدند تا جامعه ایده آل و آن بهشت بی ستم و تبعیض و رنج را برای آدمیان بر روی زمین بر پا سازند اما تجربه و تاریخ و دیوار سترگ و سخت واقعیت هم آنان را ناکام گذاشت هم ملت و تمدن و تاریخ و جامعه ای را در هزارتوی سیاه چاله های تاریخ گرفتار کرد !

درست است که همه ایدئولوژیست های دینی و غیردینی تاریخ معاصر ایران تا این حد از تنزل فکری در حد امور سطحی و قشری نبودند و حتی میان برخی از آنان یا جریانی از میان آنان انسان هایی آرمان گرا با زوایه ای مشخص از جریانات بنیادگرا برای نیل به جامعه ای انسانی و پاک و ایده آل کوشیدند و از هیچ چیز خود در این راه دریغ نکردند اما به دلیل آنکه گفتمانشان گفتمانی به دور از واقعیت یا خیالی و راهبردشان راهبردی بسیار مبهم ، چندپهلو ، پر رمز و راز و تاویل بردار و بنا شده بر ستون عاطفه و احساس و هیجان با فرمان و فرمانده ای خارج از دستان خود بود ؛ به فرجامی نیک و سعادت بخش برای ایران نینجامید و ثمره تلخ و زهرآگین و دردناک و جانگدازی بر تاریخ ایران و جان ایرانی بر جای گذاشت و بار دیگر این گفته گرانسنگ به اثبات رسید که چه بسا ایدئولوژیها که در سودای بهشت سر از جهنم در می آورند . پاکی ، صداقت ، ایثار ، گذشت ، داشتن نیت و آرمان انسانی به هیچ عنوان به تنهایی عامل نیل به سعادت و خوشبختی و روشنایی و ساحل آزادی و آرامش و زیست انسانی نیستند ! بیش از اینها باید تکلیف گفتمان و نوع راهبرد را مشخص کرد .
سودای برساخت مدینه فاضله و جامعه ایده آل هماره با انسان بوده و هست اما غفلت از واقعیت بزرگ و همیشگی اینکه جهانی منزه از هر زشتی و ظلمی در تاریخ نداشته و نداریم و هر ایدئولوژی که بخواهد سر به دیوار قطور تاریخ بفشارد و واقعیت موجود را نادیده بینگارد نسل و نسل هایی را به قربانگاه توهم و آرزواندیشی خواهد برد بدون آنکه گامی به سوی عدالت و آزادی و رهایی و سعادت آدمی برداشته باشد ! بهبودخواهی و بهتر شدن زیست بشر و انسانی شدن مناسبات فضیلتی درخور ستایش است به شرط آنکه سر ستیز با نیازها با غرایز بشری با نقص ها و محدودیت های بشری نداشته باشد . ایدئولوژی و مذهب اتوپیا ساز هستند و پاشنه آشیل آن واقعیت ستیزی از یک سو و برساخت تخیل برای آدمی از سوی دیگر است . تجربه بشری و تجربه آنچه که در ایران معاصر ، ایرانیان با آن مواجه شدند میتواند درس بزرگی برای نسل فردا باشد .

منابع :
۱- روحانی، سیدحمید (۱۳۹۵) جوانان درباری و آرمانشهر؛ انتشارات بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی
۲. پایگاه اطلاع رسانی حوزه
۳- مدعی پیامبری یا مبارز مسلح پایگاه اطلاع رسانی عصر ایران . محسن ظهوری
نظر شما