مومیایی که دوگانه ی اهورا - اهریمن در روایت تاریخ را زنده کرد

آزمونی برای گذار از کلیشه های رایج

حسین میرزانیا
با سر بر آوردن پیکره ی مومیایی که طبق شواهد و گمانه های عقلی و تاریخی به احتمال قریب به یقین منتسب به رضا شاه هست ، بازار داوری نیز درباره ی کارنامه ی او داغ شده است و موافقان و مخالفان در برابر هم صف آرایی کرده اند . این صف بندی درباره ی رضاشاه ، نمونه ی آشکاری از عشق و کین ، نفرین و آفرین و زنده باد و مرده بادهای ایرانیان است که دهه هاست درباره تاریخ دور خویش ( ایران باستان ) و تاریخ متاخر ( ایران معاصر ) با یکدیگر دارند و خود حکایتی است از نابالغی در حیات اجتماعی و فکری و سیاسی که سامان نیافته است و قدرت تعقل و تحلیل تاریخ را از ما سلب کرده است . به بیان دیگر تاریخ در امروز ما حضوری ندارد و در ساختن آینده ی ما هم دخالتی ندارد بلکه این ما هستیم که در گذشته ی خویش مانده ایم و همچنان در نبردی پایان ناپذیر به طرد و لعن هم روزگار خویش سپری می کنیم .
برای برون رفت از دوگانه ی مهلک اهورا- اهریمن تاریخی خود ، نمونه و مثالی پیش آمده؛ به عبارتی کارنامه پر مناقشه رضاشاه بهترین آزمون برای ماست تا با فاصله گرفتن از کلیشه های همیشگی ، و کاستن از غلیان عاطفه و ربایش دل ها به دست سوژه ها ، اندکی با توسن خرد و عقلانیت به تحلیل داده ها بپردازیم ، تا هم به واقعیت مستند تاریخ نزدیک شده باشیم و هم ادای دین به عدالت و حقیقت کرده باشیم ...

آدینه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
بیل مکانیکی که در حیاط حرم حضرت عبدالعظیم پیکر مومیایی شده ای را بیرون کشید و باعث گمانه زنیها درباره ی انتساب آن به رضاشاه شد هنوز پایان نیافته است . ابتدایی ترین و بدیهی ترین اصول علمی - عقلی - عرفی و باستان شناسی حکم می کند که کارشناسانی از پزشکی قانونی ، سازمان میراث فرهنگی و باستان شناسان زبده کشور ، پیکر مومیایی را مورد آزمایش و مطالعه قرار داده و نتیجه ی قطعی آن را به اطلاع عموم برسانند تا ماجرایی بدین سادگی و طبیعی مبدل به معمایی سیاسی - امنیتی با ابعادی فراتاریخی نشود !
در حقیقت طبق ضوابط اخلاقی ، شرعی ، عرفی و قانونی این پروسه باید طی شود و عقلای قوم خود بهتر از هر ناظری می دانند که ملاحظات بین المللی و فرهنگی نیز اقتضای آن را دارد تا متصدیان امور به وظیفه ی قانونی خود عمل کنند و بیهوده باعث هزینه زایی برای ملک و ملت نشوند .
در روایت تاریخ داریم که " وقتی عبدا... بن ابی سردسته ی خطرناک ترین مخالفان پیامبر درگذشت ، پیامبر که همواره با او به مدارا رفتار می کرد ، خود بر جنازه ی دشمن کینه توز خویش نماز گزارد و در مراسم کفن و دفن او حضور یافت و تا هنگامی که کار دفن پایان یافت و سر گورش را پوشاندند ؛ همچنان بر سر گور وی ایستاد و این مومنان را سخت به شگفتی افکند ". (علی شریعتی، اسلام شناسی، دانشگاه مشهد. ص ۴۰۱) بعید می دانم سخت دل ترین و کینه جوترین افراد هم رضا شاه را منفورتر از عبدا... ابن ابی سرکرده ی منافقان و مخالفان پیامبر بدانند .

اهورا و اهریمن در روایت تاریخ :
اینک با سر بر آوردن پیکره ی مومیایی که طبق شواهد و گمانه های عقلی و تاریخی به احتمال قریب به یقین منتسب به رضا شاه هست ، بازار داوری نیز درباره ی کارنامه ی او داغ شده است و موافقان و مخالفان در برابر هم صف آرایی کرده اند . این صف بندی درباره ی رضاشاه ، نمونه ی آشکاری از عشق و کین ، نفرین و آفرین و زنده باد و مرده بادهای ایرانیان است که دهه هاست درباره تاریخ دور خویش ( ایران باستان ) و تاریخ متاخر ( ایران معاصر ) با یکدیگر دارند و خود حکایتی است از نابالغی در حیات اجتماعی و فکری و سیاسی که سامان نیافته است و قدرت تعقل و تحلیل تاریخ را از ما سلب کرده است . به بیان دیگر تاریخ در امروز ما حضوری ندارد و در ساختن آینده ی ما هم دخالتی ندارد بلکه این ما هستیم که در گذشته ی خویش مانده ایم و همچنان در نبردی پایان ناپذیر به طرد و لعن هم روزگار خویش سپری می کنیم .
برای برون رفت از دوگانه ی مهلک اهورا- اهریمن تاریخی خود ، نمونه و مثالی پیش آمده؛ به عبارتی کارنامه پر مناقشه رضاشاه بهترین آزمون برای ماست تا با فاصله گرفتن از کلیشه های همیشگی ، و کاستن از غلیان عاطفه و ربایش دل ها به دست سوژه ها ، اندکی با توسن خرد و عقلانیت به تحلیل داده ها بپردازیم ، تا هم به واقعیت مستند تاریخ نزدیک شده باشیم و هم ادای دین به عدالت و حقیقت کرده باشیم .
اسناد مستند و مکتوب و غیر قابل کتمان تاریخ حاکی از آمدن و رفتن رضاشاه به کمک و همراهی قدرت هایی هست که در سال های پس از پایان جنگ جهانی اول دست برتر را در معادلات جهانی داشتند و در رقابت با هم ایران را نیز عرصه ی تاخت و تاز خویش قرار داده بودند . حضور قدرت های خارجی ( روس و انگلیس ) در ایران ، ناکامی مشروطه خواهان در دستیابی به اهداف انقلاب مشروطه و شکست پی در پی دولت های پسا مشروطه ، نا امنی و هرج و مرج فراگیر ، زمینه را برای ظهور یک نظامی مورد حمایت یا توافق یکی از قدرت های اشغالگر و مداخله جو به ویژه انگلستان فراهم کرده بود . این گونه بود که رضاخان میرپنج در ۲۳ دی ماه ۱۲۹۹ در گراند هتل قزوین دیداری با ژنرال آیرون ساید داشت و از اینجاست که نطفه ی کودتای سوم اسفند بسته می شود و رضاخان با همراهی سیدضیا الدین طباطبایی تهران را اشغال و با اعلام حکومت نظامی ، عملا اداره ی کشور را به دست می گیرند . از اسفند ۱۲۹۹ تا اردیبهشت ۱۳۰۵ رضاخان نردبان قدرت را از فرماندهی کل قوا و وزارت جنگ تا نخست وزیری و پادشاهی طی کرد و بنیان گذار و نخستین پادشاه سلسله ی پهلوی شد .

مدرنیته یا مدرنیزاسیون :

اگر مدرنیزاسیون را نتیجه و فرزند مدرنیته بدانیم ، کارنامه رضاشاه استفاده از ماحصل مدرنیته و تحقق و پیاده کردن آن در ایران است بدون آنکه او و اصحاب و ملازمان رکابش باور یا ضرورتی به توجه به خواستگاه و ریشه های مدرنیزاسیون یعنی مدرنیته داشته باشند . به عبارت دیگر مدرنیته روح و جان ( ریشه های ) مدرنیزاسیون است و مدرنیزاسیون شکل و قالب بیرونی و تحقق یافته ی مدرنیته می باشد . رضاشاه و اصولا بخش بزرگی از سیاستمداران و حتی روشنفکران ایرانی مظاهر تجدد غربی را همان تجلی توسعه و پیشرفت غرب تلقی می کردند و اهتمام بسیار در برپایی آن کردند ، بدون آنکه به ساختار و روح جهان مدرن اعتنایی کنند و یا ضرورتی در فهم آن داشته باشند .
از همین رو رضاشاه که خود دانش آموخته ی جهان مدرن نبود ولی در سر سودای پیشرفت و ترقی ایران را داشت ، بنا به راهنمایی و توصیه و همت روشنفکران حامی پیشرفت که حلقه ی پیرامونی او را ساخته بودند ، چونان کارگزاری از سوی کارگزارانش ( روشنفکران و تجددگرایان حامی خود) ماشین مدرنیزاسیون را در ایران منحط و غرق در ناامنی و بیماری و اشغال و فقر و بی سوادی ، به کار انداخت و در مدت بیست سال حاکمیت خود از وزارت تا سلطنت ، ایران را به تمامی شاخص های تجدد و زیست مدرن ( یا دولت مدرن ) مجهز کرد . برقراری امنیت در ایران دستخوش آشوب ها و راهزن ها و یاغی گری ها ، تشکیل ارتش ملی و نوین ، ساخت و گسترش مدارس جدید به ویژه دانشگاه تهران ، ساخت راه ها و جاده ها ، تاسیس راه آهن سراسری و حفر تونل ها و پل های عظیم و منحصر به فرد ، بنای فرودگاه و کارخانجات متعدد و مورد نیاز ایران نوین ، تشکیل سازمان ثبت احوال ، سرشماری نفوس و صدور شناسنامه ، تاسیس اولین بانک ایرانی ، تبدیل واحد پول به ریال ، تغییر نام کشور از پرشیا به ایران ، تغییر تقویم هجری قمری به هجری خورشیدی ، اعزام دانشجویان به خارج از کشور ، تاسیس دادگستری نوین و برچیدن عدلیه های شرعی پیشین ، ایجاد تقسیمات جدید کشوری ، و ... از جمله اقدامات مهم رضاشاه در دوره ی حکومت او می باشد . اما علمای علم سیاست و صاحب نظران معتقدند که این برنامه ها رویه ی بیرونی تمدن مغرب زمین بود که در ایران به دست رضاپهلوی عملیاتی شد و او و حلقه ی پیرامونی او هرگز به زمینه ها ، اصول و روح تمدن جدید ( یعنی مدرنیته ) اعتنا و توجه و یا چه بسا باوری نداشتند و نه تنها در راه تحقق آن کوششی نکردند بلکه خود نیز عامدانه در برابر آن ایستادند و خود مهم ترین مانع در تحقق آن شدند .
《 رویکرد مردم ایران به رضاشاه چگونه است ؟》

پرسش بسیار مهم و ذهن سوزی برای کثیری از پژوهشگران و جامعه شناسان مطرح است و آن اینکه چرا علی رغم چهاردهه تبلیغات هدفمند و یکسویه در مدارس و دانشگاه ها و ادارات و رسانه ها و از هر کوی و برزن علیه رضاشاه ، او همچنان در نزد بسیاری از مردم دارای مقبولیت و احترام است ؟ آیا انتقادها و ایرادات و ضعف ها و خطاهای او را از منظر سیاسی یا دینی نشنیده و نخوانده اند ؟ آیا چهار دهه برای محاکمه و محکومیت رضاشاه کافی نبوده است ؟

به نظر می رسد مردم و حتی تعداد کثیری از تحصیلکردگان ایرانی و متولدین پس از انقلاب که تمام و کمال در زیر سیطره ی تبلیغات مذهبی - سیاسی و ایدئولوژیک دولت های پسا انقلاب بوده اند ، به طور کاملا بدیهی به یک شاخصه ی مهم حکمرانی معطوف به فایده و رفاه جامعه توجه دارند و آن " کارآمدی " یک سیستم یا نهاد سیاسی و حاکمیتی است . مردم ایران علی رغم آگاهی از ضعف و نقصان و خطاهای فاحش در دوره ی پهلوی اول نمی توانند از کارآمدی و فایده مندی نوع حکمرانی رضاپهلوی چشم بپوشند ، البته این بدان معنا نیست که ایرانیان با حاکمیت نظامیان سر آشتی دارند و آن را بر دیگر روش های حکمرانی ترجیح می دهند ، چرا که اگر این گونه می بود باید به سه نظامی مشهور ( شمخانی - رضایی و قالیباف ) پسا انقلاب که گاه تا چند بار کاندیدای ریاست جمهوری شدند ، روی خوش نشان می دادند که تجربه نشان داد هرگز به آنان اعتماد نکردند و آن سه تن در انتخابات متعدد شکست سختی خوردند .

آن چه که دوره ی حکومت رضاشاه را علی رغم نقدهای درست و جدی بدان ، در چشم مردم مقبول نگاه داشته است بی تردید حاکمیت یکدست ، چابک و کارآمد آن است که در مقایسه با آنچه که در دوره ی قاجار دیده یا خوانده اند و در مقایسه با آنچه که امروزه می بینند و با آن مورد قیاس قرار می دهند ، برایشان جذاب ، و خواستنی است ، به طوریکه تجربه ی ناکارآمدی ناشی از حاکمیت دوگانه و وعده های مکرر نقد نشده و ضعف مزمن سیستمی در برخورد با عوامل ارتشا و اختلاس و حیف و میل اموال عمومی و رانت های متعدد حکومتی و ... داوری آنان را نسبت به رضاشاه متفاوت از دیگر اقشار جامعه ایرانی به ویژه روشنفکران کرده است .

گرچه ایجاد سخت افزارهای نهادهای مدرن ( صنعت ، دانشگاه ، عمران و آبادانی ) بدون نرم افزارهای آن ( استقلال مجلس ، برقراری مشروطه و سلطنت نه حکومت ، آزادی های قانونی اعم از آزادی احزاب ، رسانه ها ، اصناف و نظارت پذیری و پاسخگویی سیستم ) محقق شد اما نباید فراموش کرد که هر نیروی توسعه گرایی اعم از دموکرات یا اقتدارگرا هم بر سر کار می آمد به ساخت و بنای این تاسیسات عظیم و سخت افرارهای مدرن نیاز داشت و اصولا بدون این ابزار ، امور دیگر نیز به سامانی نمی تواند برسد . اشتباه روشنفکران منتقد رضاشاه در این بود که نقددرست نرم افزاری به او را تا جایی تعمیم دادند که باعث نفی خدمات و کارآمدی مهم او در بنای سخت افزارهای دولت مدرن شد ، در حالیکه این نقد را نه در نفی کارنامه رضاشاه که در نقص و حفره های سیاسی او باید سوق می دادند تا آن نقایصی که در آینده باعث خسارت نیز شد جبران و برطرف میشد . شاید یکی از شریف ترین منتقدین رضاشاه ، دکتر محمد مصدق بود که در کتاب خاطرات خود ضمن رعایت آداب گفتگو در باب رضاشاه ( علی رغم آنکه خود تبعیدی رضاشاه بود) به ذکر خاطراتی از گفتگوی خود با رضاشاه درباره ی دلایل محبوبیت سید عبدا... بهبهانی می پردازد و از رضاشاه می خواهد که همچون بهبهانی از مطاعی که ( مشروطه ) مورد خواست ملت است دفاع کنیم تا مورد پشتیبانی و محبت مردم نیز قرار بگیریم .همچنین در روز اعلام رای گیری برای تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی بر کارآیی و کارآمدی رضاپهلوی در جایگاه نخست وزیری یا وزارت جنگ تاکید می کند و تمرکز قدرت در دستان رضاشاه را به صلاح کشور نمی داند .

مقبولیت - مشروعیت و کارآمدی سه رکن اساسی حکمرانی مدرن است و بی شک کارآمدی دوران حکومت رضاشاه از دلایل اقبال بخش مهمی از مردم به او است .

غرب پژوهان و غرب شناسان و محققین تمدن جدید بدین باورند که تمدن مغرب زمین بر پایه ی خردگرایی ، علم باوری ، آزادی و دموکراسی ، قوام یافتن جامعه ی مدنی ، حقوق شهروندی که ضامن نقد و نظارت بر صاحبان قدرت و پاسخگو کردن قدرت ، آزادی احزاب ، اصناف ، جمعیت ها و مطبوعات و رسانه ها ، و به طور خلاصه برقراری اساس مشروطیت یعنی رای اکثریت مردم و عدم مداخله پادشاه یا اصحاب قدرت در ملکداری و اداره ی کشور می باشد . همگان متفق القولند که روشنفکران عجول پیرامون رضاشاه برای رسیدن به توسعه ی ایران از سویی و جامعه ی بسیار نحیف و ضعیف مدنی ایران از سوی دیگر و همچنین روحیه ی مستبد ایرانی ( و اکنون متجلی در رضاشاه ) و عدم شناخت یا باور خود رضاشاه به اصول مدرنیته باعث شد که هیچ گاه چیزی به نام مشروطه در ایران و به طور اخص در دوران سلطنت او برقرار نشود و ماشین تجددخواه رضاشاه تنها و تنها ، آمال و آرمانی جز نوسازی و تجهیز ارتش ، ادارات ، نهادهای دولتی و آموزشی و فنی و صنعتی و ساختمانی و راه سازی و... نداشت ( که البته هر یک مورد نیاز و ضرورت جامعه ی ایران نیز بود) .
رضاشاه مشروطه را در پشت درب مجلس شورای ملی جا گذاشت و با تعبیر طویله از نمایندگان یاد کرد ، همچنین با سلب مصونیت پارلمانی نمایندگان ، و تهدید و تعطیلی مطبوعات و احزاب و تبعید یا سرکوب و قتل مخالفان و منتقدین و حتی یاران نزدیکش ، قبضه ی املاک و زمین های بسیاری از خوانین و مردم و کشف تحمیلی و اجباری حجاب نشان داد که در واقع شناختی از جان و روح تجدد در مغرب زمین ندارد و زمین شوره زار استبداد پرور ایران نیز او را در این راه همراهی کرد . رضاشاه نمی توانست جز این نیز باشد ، او نه تحصیلکرده ی جهان مدرن بود ( گواینکه تحصیلگردان در غرب نیز خوانشی سطحی و ساده انگارانه از تمدن مغرب زمین داشتند ) و نه تربیت و رشد و نمو او در دستگاه قشون و قزاق به عنوان یک نظامی به خصوص در زمین استبداد پرور جامعه ی ایرانی اجازه ی اندیشیدن به ماهیت تجربه ی تجدد در غرب را می داد ، از این رو او تا توانست سعی بلیغی کرد تا ساختمان پوسیده و متعفن به جا مانده از قاجار را نوسازی و یا از نو بنا کند و در این سودای بزرگ همت و پشتکار بسیار به خرج داد ، ولی افسوس که ساختمانی که او با مشقات بسیار پی افکند ، جامعه ی ایرانی را به آستانه ی تجدد ( ایجاد بروکراسی و ساختار دولتی شفاف ، پاسخگو ، نظارت پذیر ، ضد رانت و حامی پروری ، و مستهظر به رای و اراده ی ملت ) نرساند .
رضاشاه با تمام محدودیت ، قدرت یا توان فردی خود ، کامیابی یا ناکامی هایش ، درایت یا خطاها و اشتباهاتش ، خدمات یا سیئاتش ، اکنون بخشی از تاریخ ما محسوب می شود . در حقیقت هر سلسله یا پادشاهی می تواند تجلی بخش یا تمامیتی از جامعه ی ایرانی در هر عصر باشد . او زاده و پرورش یافته ی همین سرزمین بوده است و ما نمی توانیم محاسن و معایب او را فقط به پای او بنویسیم . در پیروزی یا شکست های او ایرانیان نیز هریک به نوبه ی خود سهم دارند و ما ناگزیر از آنیم که نگرش منسوخ شده و ویرانگر تمامیت خواهی را از چشمان و اندیشه ی خود بشوییم و حسن و قبح رضاشاه و کارنامه ی او را توامان ببینیم و داوری کنیم و از کارنامه ی او و دیگران چراغی برای آینده بسازیم . او برای ایران خدمات و یادگارهای بسیار ماندگار به جای نهاده است و ناخودآگاه ایرانی علی رغم چندین دهه تبلیغات یکسویه علیه او هرگز نه آن خدمات را فراموش کرد و نه این تبلیغات یکسویه بر ضد او را باور . مردم خدماتش را بیشتر دیده اند و بیشتر روشنفکران عیوبش را . نه مردم دروغ می گویند نه روشنفکران و طبقه ی تحصیلکرده ( اگرچه هر دو به دور از خطا در داوری هم نبوده اند ) . اما برآمدن دوباره ی پیکر مومیایی منتسب به او ما را بر آن می دارد که انصاف و عدالت و حقیقت را به سیاق حقیقت پرستان و علم دوستان به جای آوریم و حسن و قبح او را توامان ببینیم و او را آن طور که شایسته ی فرهنگ ایرانی و آموزه های اخلاقی و دینی است در جایگاهی ابدی در شان یک انسان ایرانی مسلمان است به خاک سپاریم و گذشته را کارگاه درس آموزی برای زیست امروز و فردایمان سازیم . دولتمردان و تصمیم گیران و دارندگان پست و مقام نیز از این رویداد ، هم می توانند به دانایی و خردمندانه بهره گیرند و ترجمان ملکداری اصیل و بافضیلت باشند و هم می توانند به درشتی و خشم و خشونت با آن بیاویزند. بی شک انتخاب هریک از این رسم ملکداری نام و یاد متفاوتی برای ما در تاریخ خواهد نگاشت ، همان طور که برای تخریب کننده ی مقبره ی یادبود رضاشاه نگاشته است و ما می توانیم داوری تاریخ و مردم را درباره ی او به گوش بشنویم و به چشم ببینیم .
نظر شما